عالم ذر

در یکی از این عوالم، خدای تعالی ارواح انسان‌ها را دوهزار سال پیش از آفرینش بدن‌ها خلق کرده است، به این ارواح معرفت اعطا شده و آنها مورد تکلیف و امتحان قرار گرفته‌اند، امتحانی خاص که تناسب با همان عالم دارد و طبعاً برخاسته از معرفت است. دربارة جزئیات آن معرفت و امتحان، اطّلاع جزیی زیادی نداریم؛ ولی به هر حال، بر پایة قرآن و احادیث معتبر، مي‌دانيم که در نتیجة این امتحان برای هر روح، بدنی متناسب با آن تقدیر شده است. بدن‌ها در عالم ذرّ، خلق شده و هر یک با روح خاصّ خود ترکیب شده‌اند و به این ترتیب، در عالم ذرّ، انسان، کامل شده یعنی انسان مرکّب از روح و بدن تحقّق یافته است.

بر پایه متون معتبر دینی، انسان پیش از گام نهادن در دنیا، عوالمی را پشت سر گذاشته است. وجود انسان در دو عالم ارواح و ذرّ، به روشنی در روایات اهل بیت(ع) بیان شده است. این عوالم از نظر انسان‌شناسی و معرفت‌شناسی اهمّیت فوق‌العادّه‌ای دارند؛ زیرا به تصریح «قرآن کریم» و روایات معتبر معصومان(ع) خدای تعالی در عوالم پیشین، انسان‌ها را مورد تفضّل قرار داده و معرفت خویش را به آنها عطا فرموده است. بنابراین انسان‌ها به هنگام قدم نهادن به این دنیا، از معرفت خداوند برخورداند؛ بنابراین خداوند از آنها می‌خواهد که به آن معرفت اقرار آورند و نام این عمل را ایمان نهاده؛ چنان‌که سرپوش نهادن بر این معرفت را کفر نامیده است.
در یکی از این عوالم، خدای تعالی ارواح انسان‌ها را دوهزار سال پیش از آفرینش بدن‌ها خلق کرده است. به این ارواح، معرفت اعطا شده و آنها مورد تکلیف و امتحان قرار گرفته‌اند؛ امتحانی خاص که تناسب با همان عالم دارد و طبعاً برخاسته از معرفت است. درباره جزئیات آن معرفت و امتحان، اطّلاع جزیی زیادی نداریم؛ ولی به هر حال، بر پایه قرآن و احادیث معتبر، می‌دانیم که در نتیجه این امتحان برای هر روح، بدنی متناسب با آن، تقدیر شده است. بدن‌ها در عالم ذرّ، خلق شده و هر یک با روح خاصّ خود ترکیب شده‌اند و به این ترتیب، در عالم ذرّ، انسان، کامل شده است؛ یعنی انسان مرکّب از روح و بدن تحقّق‌یافته است. این انسان‌ها همان ذرّیه حضرت آدم(ع) هستند که خداوند، آنها را در صلب آدم(ع) قرار داده و در ذرّ دوم تمام ذریّه حضرت آدم(ع) را از صلب او بیرون کشیده و آنها را به صورت ذرّات ریز معلّق در هوا پراکنده کرده است. در این عالم که با عناوین مختلفی همچون عالم ذرّ، عالم عهد و میثاق و عالم الست از آن یاد می‌شود، خدای تعالی خود را به فرزندان آدم(ع) شناسانده، از آنان بر ربوبیّت خویش اقرار گرفته و برای استقامت بر این معرفت و اقرار بدان، با آنان پیمان بسته است. خدای تعالی می‌فرماید:
«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؛2
و یادآور زمانی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّه آنها را بیرون کشید و آنان را بر خودشان گواه گرفت، آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: آری. شهادت می‌دهیم تا اینکه روز قیامت نگویید ما از این غافل بودیم یا بگویید همانا پدران ما پیش از ما مشرک شدند و ما فرزندان بعد از آنها هستیم. آیا ما را به جهت آنچه باطل‌گرایان انجام داده‌اند، هلاک می‌کنی؟»
این آیه، به آیه «ذرّ» معروف است. آیات دیگری نیز وجود دارد که ناظر بر خلقت پیشین انسان است؛ از جمله آیه «هل أتی»3، «آیه 101 سوره اعراف»، آیه «انذار اوّل»4 و آیات یادآوری‌کننده میثاق.5
همچنین در روایات بسیاری به این بحث پرداخته شده است؛ مانند روایات تفسیری در توضیح آیه «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»6، روایات تفسیری در توضیح آیه «فَمَا کَانُواْ لِیؤْمِنُواْ»7 و...
در این نوشتار، برای پرهیز از طولانی شدن کلام، تنها آیه ذرّ و روایاتی که به نوعی بیانگر محتوای پیمان الهی با بندگان هستند، مورد بررسی قرار خواهد گرفت. در ادامه، پس از بررسی معنای لغوی واژه‌های ذرّ، الست و عهد به بررسی دلالت آیه ذرّ، روایات تفسیری در توضیح آیه، محتوای پیمان الهی با بندگان، پیشی‌گیرندگان در اقرار به ربوبیّت خدا و تعدّد عالم ذرّ خواهیم پرداخت.

واژه‌پژوهی
الف) ذرّ
واژه ذرّ، از نظر واژه‌پژوهان در امور زیر به کار رفته است:
1. مورچه کوچک8 یا کوچکترین مورچه9 یا مورچه سرخ کوچک؛10
2. ذرّات بسیار ریزی که در شعاع نور تابیده شده از یک روزنه، قابل رؤیتند؛11
3. تفریق و پراکنده ساختن.12
بنابراین از نظر لغت، در واژه ذرّ دو جهت وجود دارد: یکی ریز بودن، دیگری پراکندگی و انتشار.

ب) الست
الست اصطلاحی است که از قرآن با مضمون و محتوای اقرار به ربوبیّت خداوند گرفته شده که ناظر به توحید فطری است. این کلمه از نظر لغوی، مرکّب از أ (= ادات استفهام) به معنی آیا است که این استفهام از نظر ادبی، استفهام اقراری نامیده می‌شود و لستُ (= متکلّم وحده ماضی از لیس) به معنای نیستم می‌باشد و ترکیب آن، به معنای آیا نیستم؟ می‌شود. این واژه در استعمال، صورت اسمی یافته و به روزی اطلاق می‌شود که خداوند، فرزندان آدم را با خطاب ألستُ خطاب کرد.

ج) عهد
واژه‌پژوهان، معانی متفاوتی برای عهد گفته‌اند؛ از جمله نگه‌داشتن مودّت،13 پیمان بستن و شرط کردن با کسی، وفای به وعده14 و مراعات چیزی در حالات مختلف.
در «مفردات» آمده است: عهد به معنای مراعات و حفظ چیزی به طور پی‌درپی و مستمرّ است و پیمان را از آن جهت «عهد» گویند که مراعات آن لازم است.
از امر و توصیه به جهت لزوم حفظ آن نیز به عهد تعبیر می‌شود.
در «اقرب الموارد» می‌گوید: عهد فلان... الشیء؛ یعنی آن را پی‌درپی نگهداری و مراعات کرد.

بررسی دلالت آیه ذرّ
آیه شریفه ذرّ، به روشنی دلالت دارد که خدای متعال، در زمانی خاص، فرزندان بنی‌آدم را از پشت آنان بیرون کشیده است. ذریّه حضرت آدم(ع) همه به صورت ذرّه‌ای کوچک، پس از بهره‌مندی از عقل و اختیار، معرفت خدا را به افاضه او دریافت کرده و مورد خطاب مستقیم پروردگار قرار گرفته‌اند.
خداوند در برابر این معرفت‌بخشی، از آنان اقرار می‌خواهد: «ألَستُ بربِّکُم؛ آیا من خداوندگار شما نیستم؟» و بندگان نیز در برابر این معرفت روشن و آشکار، اقرار می‌كنند: «قالوا بلی؛ گفتند: بله.»
بدیهی است خطاب پروردگار و طلب اقرار، هنگامی صحیح و رواست که انسان، به طور کامل خدای خویش را بشناسد و با تمام وجود، حضور او را دریابد. تنها چنین رؤیت و شهودی است که جایی برای تردید باقی نمی‌گذارد و انسان چاره‌ای جز اقرار و تسلیم ندارد. البتّه انسان مختار، با زبان، توان مخالفت و انکار دارد؛ امّا قلب او با مشاهده حقیقت، نمی‌تواند آن را از خود دور سازد.
بر پایه دلالت صریح آیه، خطاب الهی عمومیت دارد و همه فرزندان آدم(ع) را ـ تا قیامت ـ در برمی‌گیرد. خداوند متعال نیز با همگان بر این معرفت پیمان بسته و شاهد گرفته تا حجّت را بر ایشان تمام کند و راه هرگونه عذر و بهانه را ببندد.
همه فرزندان آدم(ع)، در آن عالم، در عرض واحد و از هر جهت مساوی بوده‌اند. بنابراین کسی حق ندارد شرک و انکار خویش را در این دنیا، به گردن دیگری نهد. از سویی با توجّه به شدّت و وضوح معرفت و پس از یادآوری آن در این دنیا، احدی نمی‌تواند مدّعی غفلت از آن شود.
در آیه شریفه، از مراحل بعدی سخن به میان نیامده و بیان نشده که پس از پایان این تعریف و اخذ پیمان، خداوند با فرزندان آدم(ع) چه کرده است.

روایات تفسیری آیه ذرّ
روایات فراوانی در کتب معتبر حدیثی درباره عالم ذرّ وجود دارد که در اینجا فقط به برخی از روایات مطرح شده در توضیح این آیه اشاره می‌شود.
امام باقر(ع) درباره عالم ذرّ می‌فرمایند:
«خدای تعالی ذریّه حضرت آدم(ع) را تا روز قیامت، از پشت آن حضرت خارج کرد. آنها همچون ذرّه‌هایی خارج شدند. خداوند خودش را به آنها نمایاند و شناساند و اگر این معرفت‌بخشی نبود، احدی پروردگارش را نمی‌شناخت.»15
از حضرت امام صادق(ع) سؤال شد: انسان‌هایی که به صورت ذرّ بودند، چگونه [مخاطب خدا قرار گرفته و] به او پاسخ دادند؟ حضرت فرمودند:
«جَعَلَ فِیهِمْ مَا إِذَا سَأَلَهُمْ أَجَابُوهُ؛16
در آنها چیزی قرار داد که به هنگام سؤال از ایشان پاسخ دهند.»
در روایت دیگری از امام باقر(ع) از وعده بهشت به اصحاب یمین و جهنّمی شدن اصحاب شِمال سخن به میان آمده است. همچنین به اخذ پیمان درباره رسالت پیامبر اکرم(ص) و امامت امامان شیعه(ع) تا حضرت مهدی(عج)، تصریح شده است.17
شیخ طوسی در «امالی» خود، ضمن حدیثی، به سخن عمر به هنگام استلام «حجر» اشاره دارد که گفت: تو را می‌بوسم؛ درحالی که می‌دانم تو سنگی هستی که نه ضرر می‌رسانی و نه نفعی داری ... امیرالمؤمنین به وی فرمودند: «به خدا سوگند! او هم ضرر می‌زند و هم نفع می‌رساند.» سپس با استشهاد به آیه ذرّ فرمودند:
«چون خداوند، آدم را آفرید، پشتش را مسح کرد و ذریّه او به شکل ذرّ از صلبش خارج شدند. خداوند، عقل را ملازم آنان ساخت و به آنها معرفت بخشید و اقرار خواست که او پروردگار است. آنان به ربوبیّت او اقرار کردند و بر بندگی خویش شهادت دادند؛ امّا از آنجا که خداوند می‌دانست مردم درباره این اقرار درجات گوناگونی دارند، نام بندگانش را در پوستی نوشت و آن را در دهان این سنگ قرار داد. این سنگ در آن زمان، دو چشم و دولب و زبان داشت. خداوند فرمود: «دهانت را بگشا.» او دهان گشود و خداوند، آن پوست را در دهانش نهاد. سپس به او فرمود: «هرکس به طور کامل به عهدش وفا کرد، در روز قیامت به نفع او شهادت بده...»18
در روایتی از ابن‌مسکان از امام صادق(ع) آمده است:
«درباره [نحوه معرفت‌بخشی خداوند در] آیه ذرّ پرسیدم که آیا این معرفت عیانی بوده است؟ فرمود: «بله. پس معرفت تثبیت شد و انسان‌ها موقف را فراموش کردند و به زودی به یاد خواهند آورد و اگر آن نبود، احدی نمی‌دانست که خالق و روزی‌دهنده‌اش کیست. عدّه‌ای از انسان‌ها در عالم ذرّ به زبان اقرار کردند؛ در حالی‌که به قلبشان ایمان نیاورده بودند.»
روایت دیگری به همین مضمون، از زراره از امام صادق(ع) نقل شده است.19
در روایت دیگری از آن حضرت نقل شده است:
«خداوند بر همه خلق حجّت دارد؛ زیرا این چنین در روز اخذ میثاق، از آنان پیمان گرفته است.»20
در روایتی از امیرالمؤمنین (ع) نیز مکالمه خدای تعالی با همه خلق مطرح شده است. اصبغ‌بن نباته می‌گوید:
روزی ابن‌الکّواء نزد امیرالمؤمنین آمد و پرسید: آیا خداوند، پیش از حضرت موسی(ع) با احدی از فرزندان آدم سخن گفته است؟ امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «خداوند، با همه آفریدگانش ـ اعمّ از نیک و بد ـ سخن گفته و آنان به او پاسخ داده‌اند.»
در ادامه روایت آمده است:
این سخن بر ابن‌الکّواء سنگین آمد و او از چگونگی این کار پرسید که امیرالمؤمنین (ع) با استشهاد به آیه ذرّ فرمودند: «خداوند ضمن معرّفی خود و نیز پیامبران و رسولان و اوصیا، از خلق بر تسلیم در برابر خویش و ایشان پیمان گرفت.»21

عرضه ولایت امیرالمؤمنین(ع) در عالم ذرّ
بر اساس روایات اهل بیت(ع) در عالم ذرّ، ولایت اولیای الهی به خلایق عرضه شده و همه بندگان نسبت به ولایت ایشان معرفت دارند. در ضمن، روایات تفسیری عالم ذرّ به برخی از این قبیل روایات اشاره شد. در اینجا نیز به عنوان نمونه، روایتی را از امام صادق(ع) نقل می‌كنیم.
نعیم صحّاف می‌گوید: از امام صادق(ع) درباره آیه شریفه «فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَمِنكُم مُّؤْمِنٌ» پرسیدم. آن حضرت فرمودند:
«خداوند ایمان و کفر آنان را به ولایت ما (اهل بیت(ع)) شناخت؛ روزی که در صلب آدم از ایشان پیمان گرفت؛ در حالی‌که به صورت ذرّ بودند.»22
این روایات، به صراحت بر عرضه ولایت و معرفت بندگان نسبت به آن دلالت دارد.

تعیین یاران و پیروان امام عصر(عج) در عالم ذرّ
برخی روایات به روشنی، گویای این حقیقت هستند که خداوند در عالم ذرّ، درجه بالایی از معرفت اولیای خویش و شناخت حقیقت ولایت را به بندگانش عطا فرموده است. تا آنجا که در همانجا از مؤمنان پیمان گرفته که به هنگام قیام حضرت قائم، روحی و ارواح العالمین له الفداء، ایشان را همراهی کنند. این روایات همچنین بیانگر آن است که یاران حجّت بن‌الحسن(ع) از پیش تعیین شده و با ایشان در قیام حضرتش هم‌پیمان گشته‌اند و خدا نیز از آنان بر این امر پیمان گرفته است.
حضرت امام صادق(ع) می‌فرمایند:
«چون قائم(عج) خروج کند، مردم انکارش می‌كنند. او به سوی ایشان باز می‌گردد؛ در حالی‌که جوانی کامل است. پس کسی با او نمی‌ماند؛ مگر مؤمنی که خدای تعالی پیمان او را در ذرّ اوّل گرفته است.»23

سبقت پیامبر(ص) در گفتن بلی
پیشتر گفتیم که خدای تعالی همه فرزندان آدم(ع) را در عرض واحد و در کنار هم، از پشت او خارج کرد و پس از اعطای معرفت، آنها را به اقرار بر ربوبیّت خویش تکلیف کرد. کیفیّت پاسخ‌گویی بندگان در ایمان و کفر و مراتب آن دو، تأثیر داشته است. پیامبر اکرم(ص) نیز به جهت سبقت گرفتن از همگان، در پاسخ مثبت به پروردگار، اشرف مخلوقات شده است. امام صادق(ع) می‌فرمایند:
«برخی از قریشیان به رسول خدا(ص) عرض کردند: به سبب چه عاملی بر پیامبران سبقت گرفتی؛ در حالی‌که بعد از همه آنها مبعوث شدی و آخرین آنها هستی؟ فرمودند: «من نخستین کسی بودم که به پروردگارم ایمان آوردم و نخستین کسی بودم که خدا را اجابت کردم؛ آنگاه که خداوند میثاق پیامبران را می‌گرفت و ایشان را بر خودش گواه قرار می‌داد که: «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: آری. پس من نخستین پیامبری بودم که گفت: «بلی.» و به این ترتیب من در اقرار به خدا بر آنان سبقت گرفتم.»24

اخذ میثاق از اهل بیت(ع) و شیعیان ایشان
براساس برخی روایات، خدای متعال در عالم ذرّ اهل بیت(ع) و شیعیانشان را از مصائب و مشکلات پیش رویشان در دنیا آگاه ساخته و ضمن دعوت ایشان به صبر و شکیبایی و تقوا، از آنان بر این امر پیمان گرفته است. پیامبر اکرم(ص) نیز با ایشان بر این امر پیمان بسته است.
این روایات، گویای این حقیقت هستند که انسان‌ها در عالم ذرّ همدیگر را می‌شناختند و از احوال یکدیگر آگاه بودند. شیعیان نیز به خوبی جایگاه خود را می‌دانستند و از امور پیش روی خویش اطّلاع داشتند؛ از پاداش خداوند در برابر ایمان، اعتقاد و اعمال نیک خود با خبر بودند و به ثبات قدم و استواری بر عهد خود، هم‌پیمان شده و با سلام بر پیامبر اکرم(ص)، با حضرتش تجدید پیمان کردند و از خدای متعال عمل به وعده‌اش را خواسته شدند. داوودبن کثیر رقّی از امام صادق(ع) معنای سلام بر پیامبر(ص) را پرسید. حضرت نیز چنین پاسخ دادند:
«خداوند متعال آنگاه که پیامبرش و وصیّ او و دختر و دو پسر او  و همه امامان و شیعیان ایشان را آفرید، از آنها پیمان گرفت که صبر پیشه سازند و همدیگر را تحمّل کنند، با یکدیگر در ارتباط باشند و راه تقوا پیش گیرند. خداوند در برابر آن به ایشان، وعده داد که زمین مبارک و حرم امن را تسلیم آنها سازد... رسول خدا(ص) از همه امامان(ع) و شیعیان ایشان بر این امر پیمان گرفت. سلام بر رسول خدا(ص) یادآوری همان عهد و تجدید پیمان بر خداوند است تا اینکه خدای متعال در امر خویش تعجیل فرماید و سلام خود را با تمام آنچه در آن است، به زودی برساند.»

تعدّد عالم ذرّ
در روایات، تصریحی به تعدّد عالم ذرّ نشده است؛ امّا در چند روایت، این عالم با صفت اوّل توصیف شده است؛ به عنوان نمونه در تفسیر آیه «هَذَا نَذِیرٌ مِّنَ النُّذُرِ الْأُولَی»25 سخن از مبعوث شدن پیامبر(ص) بر خلق، در ذرّ اوّل به میان آمده است.26 در روایت دیگری آمده است: «آنگاه که امام زمان(عج) به هیئت جوانی خروج می‌کند، فقط مؤمنانی بر ولایت او ثابت و استوار می‌مانند که در ذرّ اوّل، از آنها برای ولایت آن حضرت پیمان گرفته شده است.»27
توصیف ذرّ به اوّل، دلالت دارد که غیر از ذرّ اوّل، عالم ذرّ دیگری نیز در کار بوده است؛ زیرا تعلیق اخذ پیمان در عالم ذرّ اوّل، دلالت بر خصوصیتی در آن عالم دارد که بدون آن خصوصیت، تعلیق به وصف، لغو و بیهوده می‌شود.
نکته اساسی و مهم در این مقام، آن است که از محتوای روایات می‌توان دو عالم ذرّ به دست آورد؛ در ذرّ اوّل، پیش از خلق آدم(ع)، خداوند همه فرزندان او را تا قیامت از گِلی که دو قسمت شده بود، به صورت ذرّ آفرید و از آنها عهد و پیمان گرفت. سپس همه آنها را به حالت سابق- که گل بودند، برگرداند و از آن گِل، آدم(ع) را آفرید. ذرّ دوم بعد از انتقال حضرت آدم(ع) به زمین صورت گرفته است. خداوند متعال پس از آنکه حضرت آدم(ع) را به زمین منتقل کرد، همه فرزندان آن حضرت را تا قیامت از پشت او بیرون کشید، بار دیگر خود را به آنان شناساند، انبیا و رسولان خویش را بر آنها عرضه داشت و بر ولایت خلفایش از آنها عهد و پیمان گرفت.
امام صادق(ع) می‌فرمایند:
«آنگاه که خدا خواست آدم(ع) را خلق کند، آب را بر گل جاری کرد. سپس یک مشت از آن را برداشت و به هم مالید. بعد با دست خویش آن را به دو قسمت تقسیم کرد. بعد آنها را پخش کرد و آنها مانند ذرّاتی بودند که حرکت می‌کردند. بعد آتشی شعله‌ور ساخت و اهل شِمال را امر کرد داخل آن شوند. آنان به سوی آتش رفتند و ترسیدند و داخل نشدند. سپس اهل یمین را امر کرد تا داخل آتش شوند. آنان به سوی آتش رفتند و داخل آن شدند. خداوند به آتش امر کرد که بر آنان خنک و سلام گردد. وقتی اهل شِمال این امر را دیدند، گفتند: خداوندا! به ما فرصت دیگری بده. خداوند هم فرصت داد و به آنها گفت: داخل شوید. آنها به سوی آتش رفتند و در مقابل آن ایستادند و داخل آن نشدند. پس خداوند آنها را به صورت گِل درآورد و از آن، آدم(ع) را خلق کرد.»28
در این حدیث شریف، سخنی از اخراج ذریّه آدم(ع) از پشت او مطرح نشده؛ بلکه حدیث دلالت دارد که همه فرزندان آدم(ع) تا قیامت، با خود او از آب و گل که دو قسمت شده بود، به صورت ذرّاتی مشخّص درآمده‌اند و خداوند متعال آنان را از قبل جدا کرده، عدّه‌ای را در طرف راست و عدّه‌ای دیگر را در طرف چپ قرار داده و سپس آنان را تکلیف کرده است. آنان که در طرف راست بودند، اطاعت و گروهی که در طرف چپ بودند، مخالفت کردند. آنگاه خدای تعالی همه را به صورت اوّل درآورده و بدن حضرت آدم(ع) را با آن گل ساخته است.
در این حدیث تصریح نشده است که آیا در آن مجموعه، خود حضرت آدم(ع) و سایر پیامبران و اولیا هم بوده‌اند یا نه؛ ولی با توجّه به اینکه امتحان عمومی است و در این امتحان‌ها اتمام حجّت است، روشن می‌شود که تمام فرزندان آدم(ع) با خود او در آن محفل، مجتمع بوده‌اند. پس بدن حضرت آدم(ع) در آن محفل، بدن ذرّی خاصّ خود او بود و همه ذریّه او در آنجا به صورت جداگانه و در کنار او حاضر بودند. این محفل، پیش از آن بوده که آدم(ع) به صورت ابوالبشر خلق شود و ممکن است تعبیر ذرّ اوّل که در برخی روایات به کار رفته است، ناظر به همین محفل باشد. خداوند متعال بعد از اتمام این محفل، همه ذریّه آدم(ع) را دوباره فشرده کرد و بدن آدم(ع) را به عنوان ابوالبشر از این گل که حاوی مجموع ذرّات بود، آفرید.
ذرّ دوم نیز ناظر به عالم و محفلی است که خداوند متعال بعد از خلق حضرت آدم(ع) به عنوان ابوالبشر، سامان داده، فرزندان حضرت آدم(ع) را تا آخرین فرزندش از پشت او بیرون کشیده و در آن محفل گرد آورده است. اکثر روایات عالم ذرّ، بلکه می‌توان گفت همه روایات مربوط به آن عالم، به جز تعداد اندکی از آنها، ناظر به همین عالم است.
مرحوم ملّا صالح مازندرانی هم در این مورد می‌نویسد:
از روایات فهمیده می‌شود که تکلیف اوّل، یعنی تکلیفی که پیش از تکلیف در دنیا و به ارسال رسولان و انزال کتاب‌ها صورت گرفته، متعدّد بوده است: اوّل در عالم ارواح خالص؛ دوم موقع خمیر کردن گل، پیش از آنکه آدم(ع) از آن خلق شود؛ سوم بعد از خلق آدم(ع) موقعی که ذریّه آدم(ع) را از صلب او بیرون آورد؛ در حالی‌که آنان مانند مورچه به راست و چپ می‌رفتند.29
مرحوم آیت‌الله مروارید نیز در این زمینه می‌نویسد:
به مقتضای جمع بین روایات، ممکن است گفته شود که خداوند متعال بعد از اخذ عهد و میثاق از ارواح... و بعد از اخذ میثاق از ابدان ذرّی که دارای روح و واجد نور علم بودند، جسد آدم(ع) را از گل ساخت... و گلی را که مجموع بدن‌های ذرّی بوده است، در پشت آدم(ع) به هنگام خلق او با بزرگی‌ای که بدن او داشت، قرار داد.... سپس او را با نفخ روحی که از پیش خلق شده بود، حیات داد.... و بعد از آنکه او به زمین هبوط کرد، خداوند ذریّه او را از پشتش در صحرایی بین «مکّه» و «طایف» که «روحاء» نامیده می‌شود، بیرون آورد و از آنها عهد و میثاق گرفت؛ چنان‌که پیش از آن گرفته بود و این ذرّ متأخّر است.30
می‌بینیم که مرحوم مروارید در باب تعدّد عالم ذرّ با کلام مرحوم مازندانی به‌رغم تفاوت جزیی، مطابقت دارد.

پی‌نوشت‌ها:
1. این مقاله برگرفته از سلسله مقالات «انسان در عالم ارواح» و «انسان در عالم ذرّ» نوشته استاد محمّد بیابانی اسکویی است که در شمارههای 15 تا 25 مجلّه «سفینه» منتشر شده است. علاقه‌مندان به مباحث تفصیلی در این رابطه می‌توانند به آن مقالات مراجعه فرمایند.
2. سوره اعراف، آیه 172- 173.
3. سوره انسان، آیه 1.
4. سوره نجم، آیه 56.
5. سوره یس، آیات 60-61.
6. سوره روم، آیه 30.
7. سوره اعراف، آیه 101.
8. «العین»، ج 8، ص 175؛ «معجم مقاییس اللّغه»، ج 2، ص 343.
9. «صحاح»، ج 2، ص 663.
10. «لسان العرب»، ج 4، ص 304.
11. «النّعایه فی غریب الحدیث»، ج 2، ص 157.
12. همان؛ «لسان العرب»، ج 4، ص 305.
13. «منتهی الارب»
14. «اقراب الموارد»
15. «الکافی»، ج2، ص 10، ح 4. بنگرید: «التّوحید»، ص 330، ح 9.
16. همان، ح 1.
17. همان، ص 6، ح 1.
18. «امالی»، ج 2، ص 90؛ «تفسیر العیّاشی»، ج 2، ص 38.
19. «تفسیر العیّاشی»، ج 2، ص 39، ح 108.
20. «المحاسن» ص 242، ح 229.
21. «خصائص الأئمّه»، ص 87؛ «تفسیر العیّاشی»، ج 2، ص 41، ح 116.
22. «کافی»، ج 1، ص 413.
23. «بحارالانوار»، ج 52، ص 287.
24. «کافی»، ج 1، ص 441 و ج 2، ص 10.
25. سوره نجم، آیه 56.
26. «تفسیر القمی»، ج 2، ص 340.
27. «بحارالانوار»، ج 52، ص 287.
28. «کافی»، ج 2، ص 7.
29. «شرح اصول کافی»، ج 8، ص 13.
30. «تنبیهات حول المبدء و المعاد»، ص 222.
منبع: مجله «سفینه»، سال هفتم، شماره 27، تابستان 1389، صص 168-181.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مسئول سایت
تاریخ : سه شنبه 11 فروردين 1394
در سفر معراج

در ادامه راه، به بهشت رسیدم که دم درب بهشت نهری بود به نام کوثر و جویباری به نام رحمت، که از آب کوثر نوشیدم و با آب رحمت غسل کردم. سپس وارد بهشت شدم. در اطراف بهشت، خانه من و اهل بیت من ساخته شده بود. خاک بهشت مانند مُشک خوشبو بود. انواع غذاها و نوشیدنی‌ها و میوه‌ها در آنجا موجود بود؛ از جمله در بهشت، درختی بود که اگر پرنده تیز پروازی می‌خواست تنه درخت را دور بزند، در مدّت هفتصد سال نمی‌توانست.

بیان معراج پیامبر اکرم(ص) از زبان آن حضرت و اهل بیت(ع)
خداوند در «قرآن کریم» می‌فرماید: «پاک و منزّه است خدایی که بنده‌اش را در یک شب از «مسجدالحرام» به سوی «مسجد‌الأقصی، که گرداگردش را پر برکت ساخته‌ایم، بُرد تا برخی از نشانه‌های عظمت خود را به او نشان دهیم. همانا او شنوا و بیناست.»1
مرحوم علّامه مجلسی، در کتاب «بحارالانوار» جلد 18 صفحه 319 به نقل از تفسیر مرحوم قمی از امام صادق(ع) نقل می‌نماید که:
«جبرئیل و میکائیل و اسرافیل با بُراق (براق چیست؟ پیامبر(ص) فرمودند: «براق حیوانی بهشتی است که صورتش مانند انسان، دست و پایش مانند اسب، دمش مانند دم گاو، از استر کوچکتر و از درازگوش بزرگتر، زینش از یاقوت قرمز، رکابش از درّ سفید، به هفتاد هزار لجام طلایی، لگام زده شده. دو بال دارد که به درّ و یاقوت و زبرجد زینت شده است و بین دو چشمش جمله «لا اله‌ الا الله وحده لاشریک له، محمّد رسول الله(ص)» نوشته شده است. اگر خدا به او اجازه دهد، در مدّت کوتاهی، تمام دنیا را سیر می‌کند. دارای بهترین رنگ است و کلام انسان را متوجّه می‌شود.»2) محضر رسول خدا(ص) آمدند. یکی افسار براق را به دست گرفت و دیگری رکاب را آماده کرد و سومی زین را مهیّا نمود. هنگام سوار شدن، براق، چموشی کرد. جبرئیل به او نهیب زد که آرام باش؛ زیرا هیچ پیامبری به عظمت او بر پشت تو سوار نشده است. براق آرام شد و رسول خدا(ص) سوار بر آن شد. از زمین برخاست و بالا رفت (از اینجا جریان معراج توسط خود پیامبر(ص) بیان گردیده است). پیامبر(ص) می‌فرمایند:
«هنگام حرکت، صدایی از سمت راست من بلند شد و مرا صدا زد؛ ولی من به او جواب ندادم و توجّهی به آن نکردم. سپس از طرف چپم ندایی برخاست. به آن هم پاسخی ندادم و التفات ننمودم. ناگهان مقابل من زنی نمایان شدکه زیورآلات فراوان داشت. به من گفت: یا محمّد! به من نگاه کن و با من سخن بگو؛ ولی به او نگاه نکردم و توجّه ننمودم. سپس ناگهان صدای مهیبی برخاست که من زیاد ترسیدم. به راهمان ادامه دادیم تا اینکه به مکانی رسیدیم. جبرئیل گفت: «فرود بیاییم و نماز بخوانیم.» پس نماز خواندیم. جبرئیل گفت: «می‌دانی در چه مکانی نماز خواندی؟» گفتم: «خیر.» گفت: «اینجا (مدینه) است که به زودی به سوی آن هجرت خواهی کرد.» سپس مقداری راه پیمودیم. گفت: «فرود بیا.» فرود آمدیم و نماز خواندیم. گفت: «می‌دانی در کجا نماز خواندی؟» گفتم: «خیر». گفت: «اینجا (طور سینا) است که موسی با خدا صحبت می‌کرد.»
دوباره مقداری راه رفتیم. پیاده شدیم و نماز خواندیم. جبرئیل گفت: «اینجا (بیت اللّحم) است. محلّ ولادت عیسی‌ بن مریم.» سپس حرکت کردیم تا اینکه به «بیت‌المقدّس» رسیدیم. داخل مسجد شدم؛ در حالی‌که جبرئیل در کنارم بود. درون مسجد، حضرت ابراهیم و موسی و عیسی و جمع زیادی از انبیاء جمع بودند. اذان و اقامه برای نماز گفته شد. زمانی که صف‌ها آماده شد، جبرئیل بازوی مرا گرفت و امام جماعت قرار داد و نماز جماعت خوانده شد.
سپس سه جام که یکی شیر و دیگری آب و دیگری شراب بود، آماده شد. در همین حال شنیدم گوینده‌ای می‌گوید: اگر آب را بگیری، امّتت غرق می‌شوند و اگر شراب را انتخاب کنی، خودت و امّتت گمراه می‌گردید و اگر شیر را برگزینی، تو و امّتت هدایت خواهید شد. بنابراین من شیر را گرفتم و نوشیدم. جبرئیل به من گفت: «تو و امّت تو رستگار شدید.» سپس گفت: «در مسیر راه چه دیدی و چه شنیدی؟» گفتم: از طرف راست صدایی شنیدم؛ ولی به آن توجّهی نکردم. گفت: «اگر جواب می‌دادی و التفات می‌کردی، تمام امّتت یهودی می‌شدند. دیگر چه شنیدی؟» گفتم: صدایی از طرف چپم شنیدم. گفت: «اگر پاسخ داده بودی، همه پیروانت مسیحی می‌شدند.» جبرئیل گفت: «چه چیزی مقابلت ظاهر شد؟» گفتم: زنی که زیورآلات فراوان داشت؛ ولی با او صحبت نکردم و توجّه ننمودم. جبرئیل گفت: «اگر تکلّم می‌کردی، امّت تو دنیا را بر آخرت مقدّم می‌کردند.»
به جبرئیل گفتم: هنگام حرکت، صدای مهیبی شنیدم که مرا ترساند. این صدای چه بود؟ جبرئیل جواب داد: «سنگی در کنار و لبه جهنّم قرار داشت که درون جهنّم افتاد و مدّت هفتاد سال در حرکت به طرف قعر جهنّم بود و الآن به انتهای جهنّم رسید که این صدا از آنجا برخاست.»
پیامبر خدا(ص) می‌فرمایند: «به راهمان ادامه دادیم تا اینکه به آسمان دنیا رسیدیم. نگهبان آن فرشته‌ای بود که نامش اسماعیل بود و زیر فرمان او هفتاد هزار فرشته بود که هر فرشته‌ای نیز هفتاد هزار فرشته سرباز داشت. به جبرئیل امین گفت: چه کسی با توست؟ گفت: «محمّد(ص).» پرسید: به پیامبری رسیده و مبعوث گردیده؟ گفت: «بله.» سپس درِ آسمان را به روی ما گشود. من به او نزدیک شدم و سلام کردم و برای او طلب مغفرت کردم. او نیز به من سلام کرد و طلب مغفرت کرد و گفت: آفرین بر برادر و پیامبر صالح و درستکار.
هنگام ورود به آسمان، فرشتگان زیادی را ملاقات کردم که همه خندان بودند و چهره‌ای شاداب داشتند تا اینکه به فرشته‌ای برخورد کردم که هیکل و جثّه‌ای بزرگ و چهره‌ای زشت و ظاهری خشمگین و غضبناک داشت. به جبرئیل گفتم: این کیست که من از او ترسیدم؟ گفت: «حق داری بترسی و ما هم از او ترسناکیم؛ زیرا او مأمور آتش جهنّم است که نامش مالک است و از وقتی که خدا او را مأمور جهنّم نموده، خندان نشده و هر روز به خشم و غضبش نسبت به دشمنان خدا و گناهکاران اضافه می شود.» به جبرئیل گفتم: آیا می‌شود جهنّم را ببینم؟» جبرئیل به او دستور داد و او گوشه‌ای از درب جهنّم را باز کرد که ناگهان شعله‌ای بزرگ از درون آن بلند شد و فوران کرد که نزدیک بود مرا در برگیرد. به جبرئیل گفتم: درپوش را بگذارد. امر کرد و مالک جهنّم، درپوش را گذاشت.
آنگاه به حرکت در آسمان دنیا (آسمان اوّل) ادامه دادیم تا اینکه مردی را با هیکلی خیلی بزرگ و صورتی گندمگون ملاقات کردم. پرسیدم: این کیست؟ جبرئیل گفت: «پدرت حضرت آدم است.» پس به او سلام کردم و او نیز سلام کرد و گفت: «آفرین بر پسر و پیامبر صالح که در زمانی صالح مبعوث گردیدی!»
به فرشته‌ای برخورد کردم که بر روی تختی نشسته بود و بین دو پای او تمام دنیا قرار داشت و برگه‌ای از نور در دستش بود که بر آن کلماتی نوشته شده بود و اصلاً به طرف چپ و راست نگاه نمی‌کرد؛ بلکه دائماً به آن ورقه نظر می‌انداخت؛ در حالی‌که چهره‌اش گرفته و محزون بود. از جبرئیل سؤال کردم: این فرشته کیست؟ گفت: «فرشته مرگ است که دائماً در حال جان گرفتن است»، به او سلام و احوال پرسی کردم و او من و امّتم را بشارت به نیکی و بهشت داد.از او پرسیدم: چگونه جان انسان‌ها را می‌گیری؟ گفت: «خداوند، دنیا را (مانند درهمی که در کف شما باشد) در اختیار من گذاشته و من کاملاً به آنها تسلّط دارم و بنابراین هیچ خانه‌ای نیست؛ مگر آنکه من در روز، پنج مرتبه به آن خانه نگاه می‌کنم و هرگاه عمر کسی به پایان رسیده باشد (نام او از آن صفحه نور محو می‌شود)، جان او را می‌گیرم و وقتی بازماندگان میّت بر او گریه می‌کنند، می‌گویم: گریه نکنید. من سراغ تک تک شما می‌آیم و کسی را باقی نمی‌گذارم.
پیامبر(ص) می‌فرمایند: «به جبرئیل گفتم: مرگ خیلی سخت است. گفت: «اوضاع بعد از مرگ، از خود مرگ سخت‌تر و سنگین‌تر است.» از آن فرشته گذشتیم تا اینکه به دسته‌ای رسیدیم که در مقابل آنها ظرفی از گوشت پاکیزه و خوش طعم و ظرفی گوشت گندیده و فاسد قرار داشت و آنها از گوشت فاسد می‌خوردند و گوشت سالم را کنار گذاشته بودند. از جبرئیل پرسیدم: اینها چه کسانی هستند؟ جبرئیل گفت: «کسانی هستند از امّت تو که روزی و مال حلال را رها کرده‌اند و از مال حرام استفاده می‌کنند.»
در مسیر راه به فرشته‌ای عجیب برخورد کردم؛ زیرا نصف بدن او از یخ و نصف دیگرش از آتش بود؛ درحالی که نه آتش، یخ را آب می‌کرد و نه یخ آتش را خاموش می‌نمود. این فرشته با صدای بلند می‌گفت: ای خدایی که آتش و یخ را در کنار هم قرار دادی و نزدیک کردی، بدون آنکه آتش، یخ را و یخ، آتش را خاموش کند، قلب‌های بندگان مؤمنت را به هم نزدیک بگردان. در ادامه راه با دو فرشته ملاقات کردم که یکی بلند می‌گفت: خدایا! هرکس در راه تو مالش را خرج می‌کند، عوض خوب عطا بفرما و دیگری با صدای رسا می‌گفت: خدایا! هرکس بخیل است و مالش را برای خودش نگه می‌دارد، مالش را تلف بنما.
سپس حرکت کردیم تا اینکه به گروهی رسیدیم که لبانی مانند لب‌های شتر داشتند. گوشت پهلوهایشان را قیچی می‌کردند و می‌خوردند. از جبرئیل پرسیدم: اینها کیانند؟ گفت: «کسانی هستند که عیب‌جویی می‌کنند و دیگران را مسخره می‌نمایند.» سپس به جمعی برخورد نمودیم که سرهایشان را محکم به سنگ می‌کوبیدند. پرسش کردم: این گروه چه کسانی هستند؟ گفت: «افرادی هستند که نماز مغرب و عشا را نخوانده می‌خوابند.» از آنجا گذشتیم تا اینکه به جمع دیگری رسیدیم که در دهانشان آتش می‌ریختند و از پایین بدنشان خارج می‌شد. جبرئیل گفت: «اینها کسانی هستند که مال بچّه‌های یتیم را می‌خورند.» از آن محل رد شدیم تا اینکه دسته‌ای را دیدم که شکم‌های بزرگی داشتند که نمی‌توانستند از زمین برخیزند. جبرئیل گفت: «اینها افرادی هستند که ربا می‌خورند و روز و شب آنها را آتش فرا می‌گیرد.» به گروهی از زنان برخوردیم که آنها را با سینه‌هایشان آویزان کرده بودند. پرسیدم: اینها چه کرده‌اند؟ جبرئیل گفت: «زنانی هستند که خودشان را برای مردان نامحرم زینت می‌کردند و اولاد زنا را به همسرانشان نسبت می‌دادند و زنانی هستند که بی اجازه شوهر از خانه خارج می‌شدند.»
در ادامه مسیر، به فرشتگان بی‌شماری رسیدیم که دارای صورت‌های گوناگون و صداهای مختلف بودند و هر کدام با لغتی خدا را حمد و ستایش و تسبیح می‌کردند.»
پیامبر خدا(ص) می‌فرمایند:
«به [آسمان دوم] صعود کردم. در آنجا دو مرد شبیه هم دیدم. از جبرئیل پرسیدم: این دو نفر کیستند؟ گفت: «این دو، حضرت عیسی و یحیی هستند که پسر خاله یکدیگرند.» با آنها احوالپرسی کردم و آنها در حقّ من و امّتم دعا کردند. [به آسمان سوم] رفتیم و مردی خوش سیما و بسیار زیبا را مشاهده کردم. پرسیدم: او کیست؟ جبرئیل گفت: «حضرت یوسف است.» [در آسمان چهارم] با حضرت ادریس ملاقات کردم و با او سخن گفتم و او در حقّم دعا کرد. سپس با فرشته‌ای برخورد کردم که بر تختی نشسته بود و فرماندهی هفتاد هزار فرشته را بر عهده داشت که هر فرشته نیز سرپرست هفتاد هزار فرشته بود. در دلم افتاد که این فرشته باید روح باشد. (فرشته‌ای که در قرآن نامش آمده، تَنَزَّلُ الملائکةُ وَ الرُّوح) او به احترام من برخاست و تا قیامت ایستاده است. [در آسمان پنجم] حضرت هارون، برادر حضرت موسی را دیدار کردم و با او احوال‌پرسی نمودم. [در آسمان ششم] حضرت موسی‌بن عمران را دیدم در حالی‌که قامتی بلند داشت و می‌گفت: «بنی‌اسرائیل گمان می‌کنند برترین فرزندان آدم هستند؛ درحالی‌که این مرد (به من اشاره می‌کرد) برترین انبیاء نزد خداست.» [سپس به آسمان هفتم] صعود کردم. در آنجا به هیچ فرشته‌ای برخورد نکردم؛ مگر اینکه می‌گفت: «یا محمّد(ص)! حجامت کن و امّتت را دستور بده حجامت کنند.» در آنجا، مردی را دیدم که موی سر و ریش او سیاه متمایل به سفیدی بود. پرسیدم: «این مرد کیست؟» جبرئیل گفت: «او حضرت ابراهیم است که کنار بیت معمور قرار گرفته و اینجا جایگاه تو و پرهیزکاران از امّت توست.» در ادامه بازدید از آسمان هفتم، به فرشته‌ای برخورد کردم که مانند خروس بود. گردنی کشیده و بال‌هایی بلند و صدایی رسا داشت و هنگام سحر بال‌هایش را به هم می‌زد و گردنش را می‌کشید و با صدای بلند می‌گفت: «سُبحانَ اللهِ المَلِکِ القدُّوسِ، سُبحانَ اللهِ الکَبیرِ المُتَعالِ، لا اِلهَ اِلّا اللهُ الحَیُّ القَیُّومُ» زمانی‌که او مشغول به تسبیحات می‌شد، تمام خروس‌های روی زمین، از او پیروی می‌کردند و هنگامی که ساکت می‌شد، تمام خروس‌ها ساکت می‌شدند.
در ادامه راه، به بهشت رسیدم که دم درب آن نهری بود به نام کوثر و جویباری به نام رحمت که از آب کوثر نوشیدم و با آب رحمت، غسل کردم. سپس وارد بهشت شدم. در اطراف بهشت، خانه من و اهل بیت من ساخته شده بود. خاک بهشت مانند مُشک خوشبو بود. انواع غذاها و نوشیدنی‌ها و میوه‌ها در آنجا موجود بود؛ از جمله در بهشت، درختی بود که اگر پرنده تیزپروازی می‌خواست تنه درخت را دور بزند، در مدّت هفتصد سال نمی‌توانست و هیچ منزل و کاخی در بهشت نبود؛ مگر اینکه برگی (روایت دیگر شاخه‌ای) از این درخت در آن موجود بود. پرسیدم: این درخت چیست؟ جبرئیل گفت: «درخت طوبی است که خداوند می‌فرماید:
«طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب‏؛ خوشا به حالشان و سرانجامی خوش دارند»
سپس در ادامه، آن‌قدر راه پیمودم تا به مقام قرب الهی رسیدم. عرضه داشتم: پروردگارا! هدیه‌ای به من عطا فرما. خطاب رسید: «به تو دو کلمه و جمله که در عرشم نوشته شده است، عطا می‌کنم:
«لا حَولَ وَ لاقُوَّةَ اِلّا بِااللهِ العَلیِّ العَظیمِ وَ لامَنجی مِنکَ اِلّا اِلَیکَ؛
هیچ توان و نیرویی جز توان و نیروی خداوند بلندمرتبه بزرگ نیست و هیچ راه نجاتی از آن نیست جز راهی که به سوی اوست.»
سپس در محضر باری‌تعالی با تمام فرشتگان آسمان نماز جماعت برپا داشتم. آنگاه خداوند نمازهای روزانه را بر من واجب فرمود.»
امام باقر(ع) می‌فرمایند:
«زمانی‌که پیامبر خدا(ص) به آسمان صعود کرد و بالا رفت، بر تختی از یاقوت قرمز که مزیّن به زبرجدّ سبز شده بود و فرشتگان، آن را حمل می‌کردند، قرار گرفت. جبرئیل به او گفت: «یا محمّد(ص)! اذان بگو.» پیامبر گفت: الله‌اکبر الله‌اکبر. فرشتگان نیز تکبیر گفتند. حضرت رسول(ص) فرمودند: «أشهَدُ أَن لا اله الا الله» فرشتگان نیز گفتند: «ما نیز به وحدانیّت خدا شهادت می‌دهیم.» پیغمبر(ص) گفت: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ‌الله» فرشتگان گفتند: «ما شهادت می‌دهیم که تو فرستاده خدا هستی.» ملائکه از پیامبر(ص) پرسیدند: «با وصیّ خودت، علی(ع) چه کردی؟» پیامبر خدا(ص) فرمودند: «او را درمیان پیروانم به عنوان جانشین معیّن کردم.» فرشتگان گفتند: «خوب کسی را خلیفه و جانشین خود قرار دادی! آگاه باش که خداوند اطاعت او را بر ما واجب کرده است.» سپس به سوی آسمان دوم بالا رفت. فرشتگان در آنجا مثل آنچه که فرشتگان در آسمان اوّل با او گفتند، به سخن پرداختند. زمانی‌که به آسمان هفتم رفت، حضرت عیسی(ع) را ملاقات کرد. عیسی‌بن مریم به او سلام کرد و از حضرت علی(ع) پرسید. پیامبر خدا فرمود: «او را جانشین خود نمودم.» حضرت عیسی(ع) گفت: «انسان خوبی را جانشین خود قرار دادی. آگاه باش خداوند اطاعت او را بر فرشتگان واجب کرده است.» سپس حضرت موسی(ع) و انبیای دیگر را ملاقات کردم. همه آنها، آنچه حضرت عیسی به من گفته بود، گفتند. حضرت رسول پرسید: «پدرم حضرت ابراهیم کجاست؟» گفتند: «او در بهشت مراقب بچّه‌های شیعیان علی(ع) است.»
پیامبر(ص) می‌فرمایند: «داخل بهشت شدم. دیدم او کنار درختی نشسته که دارای پستان‌هایی مانند پستان‌های گاو است که اطفال کوچک شیعیان (که در طفولیّت از دنیا رفته‌اند) از آنها شیر می‌نوشند و هرگاه این پستان‌ها از دهان اطفال جدا می‌شود، مجدّداً آن را در دهان آنها قرار می‌دهد. نزد حضرت ابراهیم رفتم و بر او سلام کردم. جواب سلام داد و پرسید: «علی(ع) را چه کردی؟» گفتم: او را در زمین جانشین خود قرار دادم، فرمود: «خوب جانشینی برای خود قرار دادی. اینها اطفال شیعیان علی(ع) هستند که از خدا خواستم من را سرپرست آنها قرار دهد. به درستی که هر بچّه‌ای که از این درخت جرعه‌ای می‌نوشد، طعم میوه و نوشیدنی‌های بهشت را می‌یابد.»3


پی‌نوشت‌ها:
1. سوره اسراء، آیه 8
2. «بحارالانوار»، ج 18، حدیث 28 و 29، ص 216.
3. همان، جلد 18، ص 304 ـ حدیث 7 از کتاب «إثبات المعراج»‏، ص 139


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مسئول سایت
تاریخ : سه شنبه 11 فروردين 1394
خانه حسین، خانه عشق است

امّا، حسین
گویی همه راه‌ها به حرم حسین(ع)، ختم می‏شود.
بگذار سخنی بگویم حتّی اگر كفر بپنداری
حسین(ع)، معشوق خداست
حسین(ع)، عاشق خداست

امّا، حسین
گویی همه راه‌ها به حرم حسین(ع)، ختم می‏شود.
بگذار سخنی بگویم حتّی اگر كفر بپنداری
حسین(ع)، معشوق خداست
حسین(ع)، عاشق خداست
خدا از خلقت آدم و حوا دنبال حسین(ع)، می‏گشت.
می‏خواست كه حسین(ع)، را از گنج‌خانه خود نمودار سازد.
به حسین(ع)، ببالد، او را به همه خلق عالم بنماید.
و آنگاه خود زبان به تحسین بگشاید كه:
فتبارك‏الله احسن‏الخالقین!
حسین(ع)، همه چیز را داد، همه را.
حسین(ع)، قیمتی به سنگینی كل عالم داشت؛
از اینرو هیچ‏كس قادر به خریداریش نبود.
قیمت حسین(ع)، بهشت نبود،
حور و قصور نبود،
قیمت حسین خود خدا بود.
حسین(ع)، ایستاد تا نشان دهد كسی را دوست دارد كه می‏ارزد.
او در صحن كربلا حاضر شد؛
تمامی رنج عالم،
تمامی مظلومیت،
و تمامی سوز و داغ و درد فراق را، تاب آورد و ثارالله شد.
حسین(ع)، برای ثارالله شدن تا به بی‏نهایت در میدان ماند.
حسین(ع)، با شأن ثاراللهی ماندگار شد؛
ابدی شد.
مگر خون خدا می‏میرد؟!
از اینرو،
خانه حسین،(ع)، خانه خدا شد،
خاك حسین(ع)، شرافت یافت و زیارتش همسنگ زیارت خانه خدا شد.
چرا كه:
اگر پای در صحن و سرای خدا گذاشتی؛
اگر به صحن مسجدالحرام رفتی؛
اگر چه مسافری، اما، مقیمی،
اهل حرمی،
خودی هستی،
پس، نمازت را كامل به جای آور!
كه تو در خانه خدایی.
تو در خانه خودی، در وطن خودی
خانه خدا وطن توست و تو بیهوده ملك دیگری را برگزیده‏ای
به همین‏سان؛
وقتی در حریم امن حسین(ع)، وارد آمدی از خودی
اهل خانه‏ای؛
مسافر نیستی؛
پس نمازت را كامل كن!
خانه حسین(ع)، خانه خدا و خانه توست. در آن با امنیت تمام بمان. در حریمی كه هیچ‏كس نمی‏تواند متعرض تو شود، تو را بیازارد و یا براند.
خانه حسین(ع)، خانه عشق است!
خانه دلدادگی است!
خاك حسین(ع)، شفاست!
شرف یافته از گنج خدا،
و سجده‏گاه آدمی در وقت خواندن خدا.
حرم حسین(ع)، بوی عشق می‏دهد،
طعم دلدادگی،
مزه یكی شدن با حضرت دوست
در خانه و حریم امن حسین(ع)، هر كه می‏خواهی باش؛ هر چه می‏خواهی باش؛
بمان، روزی بخور و مطمئن باش كه هر كه تو را براند حسین،(ع)، آغوش می‏گشاید.
از هر چه ماندی و از هر كه رانده شدی؛
در خانه حسین(ع)، گشوده است.
نیم نگاهی بدو كن! با سر به استقبالت می‏آید؛
نوازشت می‏كند؛
آرامشت می‏دهد؛
و همه حُسن حسینی را بدرقه راهت می‏نماید.
حریم حسین(ع)، بویی دارد كه هیچ كجا ندارد.
همه، پروانه‏وار، دیوانه حرم حسین‏اند.
همه، تشنه كام جرعه‏ای از دستان حسین‏اند.
همه حسینی‏اند
اگر سخی‏اند؛
اگر جوانمردند؛
اگر بخشنده‏اند؛
و اگر مردند.
همه حسینی‏اند.
همه می‏خواهند كه حسینی باشند.
چرا كه همگان به صرافت طبع دریافته‏اند كه شرط ماندگاری در عرصه هستی، شرط بی‏مرگی،
شرط درهم شكستن دیوار زمان و مكان،
حسینی شدن است.
و حسین(ع)، تمامی عزت را از آن خود كرد و ماند!
و همگان از حسین(ع)، عزت می‏ستانند تا بمانند
حتی اگر نام حسین را هم نشنیده باشند.
چه،
همه جوانمردی و سخا،
همه شجاعت و وفا،
به نام حسین(ع)، و برای حسین(ع)، رقم خورده و همگان طفیلی هستی حسین‏اند.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد1
پس از حسین،(ع)، همه آنچه مانده، به نام او مانده؛
برای او مانده؛
وگرنه،
با حضور حسین(ع)، در صحنه كربلا همه منظور خدا برآورده شد.
كنتُ كنزاً مخفیا و أحببتُ أن اُعرَف.2
و حسین(ع)، گنج نهان خدا بود كه در ظهری داغ سر از میانه خاك برآورد و آشكارا بر آسمان لبخند زد.
پس از حسین(ع)، همه آنچه ماند به نام او ماند؛
همه نیكی، اسمی و رنگی و بویی از او گرفت
و همه سلحشوری و جوانمردی.
تا آنگاه كه فرزند حسین(ع)،
با پرچم یا لثارات الحسین(ع)،
پای در میدان نهد
و طلب خون حسین(ع)، كند
گام در طریق او نهد و تمامیت حسین و حسینی بودن در عرصه خاك را نمودار سازد.
أللّهم ارزقنا طلب ثاره مع امام منصور من ولد الحسین.3


پی‌نوشت‌ها:
1. لسان‏الغیب حافظ شیرازی.
2. حدیث قدسی: من گنج مخفی‏ای بودم كه دوست داشتم شناخته شوم.
3. خداوندا! روزی ما قرار بده خونخواهی حسین(ع)، و همراهی با امام منصور از فرزندان حسین(ع).


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مسئول سایت
تاریخ : سه شنبه 11 فروردين 1394
فرزنــد دعـــــــــــــــــــا

ماجرای فرزندی که با دعای امام زمان(عج) متولّد شد
شیخ صدوق(ره) از چهره‌های علمی برجسته شیعه است که در قرن چهارم هجری قمری می‌زیسته و با علم، عمل، تقوای الهی و پیروی از سیره ائمّه اطهار(ع)، قلّه‌های علم و فضیلت را فتح کرده است.



••• زادگاه
محمّد فرزند علیّ‌بن‌بابویه ملقّب به صدوق در حدود سال 306هـ  .ق. در شهر «قم» به دنیا آمد. پدر بزرگوارش، علیّ‌بن‌حسین‌بن بابویه قمی، از بزرگان علما و فقهای زمان خود بوده که در نهایت زهد و عفاف، امرار معاش کرده است.
وی همچنین ساعت‌هایی از روز را در منزل، به تدریس و تبلیغ معالم دین و نقل روایت‌های اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، می‌پرداخت.
در جلالت شأن پدر شیخ صدوق، همین بس که، امام حسن عسکری(ع)، طیّ نامه‌ای، او را با القابی چون، شیخی، معتمدی و فقیهی مورد خطاب قرار داده‌اند.

••• حکایت ولادت
والد شیخ صدوق با اینکه پنجاه سال از عمرش گذشته بود، ولی فرزندی نداشت؛ بنابراین نامه‌ای را توسط نائب سوم، خطاب به امام زمان(عج) نوشت و از آن حضرت درخواست کرد که دعا نمایند تا خداوند به او فرزندی صالح عنایت فرماید. پس از سه روز، جواب نامه از طرف امام(عج) برای علیّ‌بن حسین بابویه رسید که امام(عج) در آن توقیع، نوشته بودند: «به زودی خداوند به او فرزندی عطا می‌فرماید که به سبب او، به مردم خیر می‌رساند.»
شیخ صدوق نیز به این موضوع توجّه داشت و در طول زندگانی، بارها به این لطفی که از طرف حضرت ولیّ‌عصر(عج) به او شده بود, افتخار و مباهات می‌کرد و می‌گفت: «من به دعای حضرت صاحب‌الامر، متولّد شده‌ام.»1
شیخ صدوق نزد پدر خود، علیّ‌بن حسین بابویه و اساتیدی چون، ابن‌الولید، محمّدبن علی ماجیلویه و محمّدبن موسی‌بن متوکّل تلمّذ نمود.
شیخ صدوق برای جمع‌آوری احادیث معصومان(ع) و شنیدن آنها، به شهرهای مختلفی مسافرت کرد.2 به این جهت، ایشان در آنچه از حضرات معصومان(ع) روایت می‌کند، راستگو است.3

••• گفتار بزرگان درباره شیخ صدوق
همه علما و فقهای بزرگ اسلام، با دیده احترام به شیخ صدوق، نگریسته و مقام شامخ او را با عباراتی بلند تصدیق نموده‌اند، که به اختصار، گفتار چند تن از آنان را مرور می‌کنیم:
1. شیخ طوسی(ره) در معرفی شیخ صدوق می‌گوید: او دانشمندی جلیل‌القدر و حافظ احادیث بود. از احوال رجال، کاملاً آگاه و در سلسله احادیث، نقّادی عالی‌مقام به شمار می‌آمد. او در میان اهل قم، از نظر حفظ احادیث و کثرت معلومات، بی‌نظیر بود و در حدود سیصد اثر تألیفی از خود به یادگار گذاشته است.
2. نجاشی از بزرگان علم رجال، درباره وی می‌نویسد: شیخ صدوق، ساکن «ری»، بزرگ و فقیه ما و چهره برجسته‌ای در «خراسان» است كه به «بغداد» هم رفته و با اینکه در سنّ جوانی بود، همه بزرگان شیعه از وی، احادیث را استماع می‌کردند.
3. سیّدبن طاووس درباره وی می‌گوید: شیخ صدوق کسی است که همه بر علم و عدالت او اتّفاق دارند.

••• تألیفات شیخ صدوق
«من لایحضره الفقیه»، «عیون اخبارالرّضا(ع)»، «معانی الاخبار»، «الخصال»، «الروضه فی الفضائل»، «کمال‌الدین و تمام النّعمه»، «الأمالی»، «علل الشّرائع و الاحکام و الاسباب»، «ثواب الاعمال»، «عقاب الاعمال»، «التوحید»، «صفات الشّیعه»، «فضل الشّیعه» و «الاعتقادات» از تألیفات شیخ می‌باشند.
شیخ صدوق علاوه بر آثار متعدّدی که در زمینه‌های مختلف از خود به یادگار گذاشته است، با بیان معارف دین، فرهنگ غنی شیعه را نیز هر چه بیشتر به جامعه آن عصر، معرفی نموده و در این راه، یکی از احیاگران علوم اهل بیت(ع) در تاریخ شیعه نام گرفته است.
شیخ طوسی(ره) درباره آثار تألیفی شیخ صدوق گفته است: وی سیصد کتاب تألیف کرده. نجاشیند، حدود دویست کتاب از وی نام می‌برد.
از جمله کتاب‌هایی که شیخ صدوق تألیف کرده، کتاب «مدینهالعلم» است که به گفته شیخ طوسی(ره)، این کتاب از کتاب من لا یحضره الفقیه بزرگتر بوده است؛ امّا متأسّفانه در حدود چهارصد سال قبل ناپدید گشته است.
سرانجام این عالم بزرگ شیعی، بعد از گذشت بیش از هفتاد سال از عمر شریف و پر برکتش، در سال 381 هـ .ق. به دیار باقی شتافت و در شهر ری، کنار حرم عبدالعظیم حسنی(ع) به خاک سپرده شد.
علّامه خوانساری(ره) متوفّای 1313 هـ .ق. در کتاب «روضات الجنّات» می‌نویسد: در سال 1238 هـ .ق. در عهد فتحعلی شاه قاجار، به سبب کثرت باران، قبر شریف شیخ صدوق خراب شد و شکافی در آن به وجود آمد و زمانی که عدّه‌ای برای تعمیر قبر به سرداب می‌روند، جنازه شیخ را همچنان تر و تازه و مستور العوره، در حالی‌که اثر خضاب بر انگشتان شریفش باقی مانده بود، مشاهده می‌کنند.

••• عناوین شیخ صدوق
به شیخ صدوق، ابوجعفر ثانی، نیز گفته می‌شود. لازم به ذکر است که شیخ کلینی به ابوجعفر اوّل و شیخ طوسی به ابوجعفر ثالث معروف می‌باشند و نام هر سه بزرگوار، محمّد می‌باشد.
رئیس المحدّثین، الشیخ الأجل، الشیخ الثقّه از دیگر عناوین شیخ صدوق می‌باشد.


پی‌نوشت‌ها:
1. رجال نجاشی، ص 261.
2. کتاب شیخ صدوق، پاسدار حریم ولایت.
3. رجال سیّد بحرالعلوم، ج 3، ص 299.
4. فوائد الروضه، ص 564.
منابع:
1. شیخ صدوق، پاسدار حریم ولایت.
2. صفات الشیعه، ترجمه توحیدی.
3. فوائد الرضویه، شیخ عباس قمی.
برچسب‌ها: شیخ صدوق، امام زمان، تول.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مسئول سایت
تاریخ : سه شنبه 11 فروردين 1394
مادر

به خود می‌پیچد مادر از درد/ در این کوچه ی ساکت و سرد/ چه کرده با او دست نامرد /خدایا/ کسی در کوچه یار من نیست / کسی تنهاتر از حسن نیست / دگر شوقی در جان و تن نیست/ خدایا

 

به خود می‌پیچد مادر از درد
در این کوچه ی ساکت و سرد
چه کرده با او دست نامرد
خدایا

کسی در کوچه یار من نیست
کسی تنهاتر از حسن نیست
دگر شوقی در جان و تن نیست
خدایا

روی خاک
مزن این همه پیش چشمم پرپر
بیا ای تو دردت به جانم مادر
از این کوچه بگذر... از این کوچه بگذر...

چه شد که دستم از تو شده جدا
فتاده ای تو روی زمین چرا
برس به داد تنهاییم خدا
(وای از روی نیلی فاطمه)

نبودی بابا من شکستم
نیامد کاری هم ز دستم
ز روی تو شرمنده هستم
علی جان

نگویم من از آنچه دیدم
نگویم از آن چه شنیدم
از این غم بابا من خمیدم
علی جان

تا خانه
به روی زمین هی نشست و برخاست
چقدر از خدا مرگ خود را می‌خواست
که خسته ز دنیاست... که خسته ز دنیاست

پدر کجایی افتاده از انفس
شده برایش کوچه چنان قفس
خودت به داد مادر بیا برس
(افتاد از پا دنیای مرتضی)
رضا یزدانی


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مسئول سایت
تاریخ : سه شنبه 11 فروردين 1394
بداء و تقديرات غير حتمی

آيا فرج آل محمد در سال هفتاد بوده است، و به دليل شهادت امام حسين (عليه السّلام) به تأخير افتاده است؟ من شنيدم که حضرت علي (عليه السّلام) فرموده: فرج آل محمد در سال هفتاد است، اما امام صادق (عليه السّلام) فرموده است: چون امام حسين (عليه السّلام) به شهادت رسيد خداوند فرج ما را در سال 120 قرار داد و چون ما به شما گفتيم و شما آن را آشکار کرديد خداوند ديگر زماني براي آن پيش ما قرار نداد.











نويسنده: حجة الاسلام دکتر قاسم ترخان

سؤال:

من شنيدم که حضرت علي (عليه السّلام) فرموده: فرج آل محمد در سال هفتاد است، اما امام صادق (عليه السّلام) فرموده است: چون امام حسين (عليه السّلام) به شهادت رسيد خداوند فرج ما را در سال 120 قرار داد و چون ما به شما گفتيم و شما آن را آشکار کرديد خداوند ديگر زماني براي آن پيش ما قرار نداد.
اين روايات چگونه قابل توجيه است؟ آيا شهادت امام حسين (عليه السّلام) مي تواند قضا و قدر الهي را تغيير دهد و آيا خدا و معصومين نمي دانستند که حادثه ي کربلا اتفاق مي افتد؟ اين تغييرات را چگونه توجيه مي کنيد؟ و آيا اين گونه روايات با اخباري که بيان مي کنند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تعداد و اسامي ائمه را بيان فرمودند و حتي خبر دادند که قائم آل محمد (صلي الله عليه وآله و سلم)، امام دوازدهم هستند، سازگاري دارد؟!

چکيده پاسخ:

خداوند دو لوح دارد: لوح محفوظ و لوح محو و اثبات. مقدّرات در لوح محفوظ، ثابت و غير قابل تغيير است. بر خلاف لوح محو و اثبات که سرنوشت و تقدير هر چيزي در آن ثبت شده است، اما هيچ کدام از اين تقديرات ثابت نيست، بلکه همه ي آنها جنبه ي اقتضايي دارند.
بر اين اساس؛ مي توان گفت که در لوح محو و اثبات، به سال هفتاد، فرج آل محمد تقدير گشته و در آن ثبت شده بود، اما اين جنبه اقتضايي داشته و بدون لحاظ مانع و شروطش بوده است و معناي اين حرف آن است که اگر مانعي مانند شهادت امام حسين (عليه السّلام)، پديد نيايد آنچه تقدير گشته اتفاق مي افتد و آن گاه که مانع آن محقق شود، تقدير گذشته نيز محو مي شود، و اين همان بدائي است که شيعه بدان معتقد است و از نظر عقلي نيز محذوري ندارد.
البته در لوح محفوظ همه ي حوادث و تغييرات ثبت است و در نهايت معلوم است که فرج آل محمد توسط حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) امام دوازدهم خواهد بود و در آن مرحله، ديگر محوري در کار نيست. از اين رو مي توان گفت رواياتي که از معصومين درباره ي فرج امام دوازدهم صادر شده، بر اساس خبر دادن از لوح محفوظ بوده است.

پاسخ تفضيلي:

کليني درکافي (1) و نعماني در کتاب غيبت (2) و نيز شيخ طوسي در کتاب غيبت (3)، از ابوحمزه ثمالي روايت کرده اند که گفت: به امام محمد باقر (عليه السّلام) عرض کردم: اميرالمومنين (عليه السّلام) فرموده است تا هفتاد سال بلا پديد مي آيد و مي فرمود بعد از بلاها آسايش است (4)، در صورتي که هفتاد سال گذشته و ما آسايشي نمي بينيم؟
حضرت فرمود: خداوند مدت ناراحتي را تا هفتاد سال قرار داده بود، ولي چون امام حسين (عليه السّلام) کشته شد، غضب الهي بر مردم روي زمين شدت يافت و آن مدت را تا سال صد و چهل به تأخير انداخت (5). ما اين مطلب را به شما گفتيم و شما اين راز را آشکار نموديد، خداوند هم آن مدت را (از صد و چهل سال) هم به تأخير انداخت و ديگر وقتي براي آن تعيين نکرد. يَمحُوا اللهُ ما يَشاءُ و يُثبِتُ وَ عِندَهُ أمُّ الکِتاب؛ خداوند آنچه را بخواهد از ميان مي برد و آنچه بخواهد باقي مي گذارد و ام کتاب در نزد اوست. (6) ابوحمزه گفت: اين مطلب را (که امام محمد باقر (عليه السّلام) فرمود) به حضرت صادق (عليه السّلام) نيز گفتم، فرمود: همين طور است که آن حضرت فرموده است. (7)
شيخ طوسي همچنين از عثمان نوا روايت نموده که گفت: از امام جعفر صادق (عليه السّلام) شنيدم مي فرمود: اين امر (ظهور دولت آل محمد) را خداوند در من قرار داده بود، ولي آن را به تأخير انداخت و بعد از من هر طور صلاح بداند، درباره ذريه ام عملي مي سازد. (8)
شيخ طوسي بعد از نقل اين روايات بياني دارند که خلاصه اش اين است: توجيه اين روايات در صورتي که قائل به صحت اين گونه روايات گرديم، آن است که ممتنع نيست خداوند براي اين امر وقتي معين کرده باشد و زماني که موانعي پيش آيد بنابر مصالحي اين وقت به تأخير بيافتد و اين بر اساس بداء است. (9)
پس آشنايي با مفهوم بداء و ديدگاه شيعه در اين باره، پايه و اساس حل اين مسئله محسوب مي گردد؛ يعني با فرض صحت رواياتي که درباره ي تأخير فرج وجود دارد، مي توان معنا و وجه صحيحي براي اين گونه روايات يافت، البته اگر واقعاً مفهوم بداء براي ما روشن گردد.

مفهوم بداء از نظر شيعه

از آيات و روايات استفاده مي شود که علم به همه ي پديده ها به صورتي که عيناً در خارج تحقق مي يابد در مخلوقي شريف و متعالي به نام « لوح محفوظ » منعکس است و نيز الواح نازل تري هست که حوادث را به صورت ناتمام و
مشروط، منعکس مي سازد و کساني که بر آنها اشراف يابند اطلاعات محدودي به دست مي آورند که مشروط و قابل تغيير است. از اين لوح به لوح محو و اثبات يا بداء نام برده مي شود. (10)
توضيح اين که؛ « بداء » در لغت به معناي ظهور بعد از خفا است (11) و در قرآن نيز به همين معنا لغوي استعمال شده است. (12) در اصطلاح، بداي در تکوين، نظير « نسخ » در تشريع است و از دو معنا برخوردار است: 1. پديدار شدن رأي جديد براي خداوند که پيش از اين آگاهي نداشته، و سپس به آن پي برده باشد اين معنا باطل و نسبت دادن آن به خداي تبارک و تعالي محال و ممتنع است؛ زيرا لازمه ي اين معنا، مسبوق شدن علم خدا به جهل است و خداوند منزّه از جهل است. چنانچه امام صادق (عليه السّلام) فرمودند: « إنَّ الله لَم يَبدُ له من جهل (13)؛ همانا خداوند بدايي به دليل جهل برايش نيست »؛ 2. جديد شدن « رأي » و پديدار ساختن امري براي مردم که در گذشته بر ايشان پنهان بوده است؛ يعني اين امر را خداوند از ازل مي دانسته و از همان آغاز به همين شکل جديد که پديدار گشته مقدّر داشته است، ولي به جهت مصلحتي که مقام تکليف آن را ايجاب مي کرد براي مدتي آن را از مردم مخفي داشته و سپس در موقع خود آشکار
نموده است، اين معنا معقول و قابل پذيرش است. (14)
امام صادق (عليه السّلام) در همين باره فرمود: علم خداوند دو گونه است: « علم مکنون و مخزون که جز خودش کسي نمي داند که خود بدا (نشأت گرفته) از آن علم است، ديگري علمي که به فرشتگان و انبيا آموخته است و ما نيز بدان آگاهيم ». (15) بنابراين؛ علمي که « بداء » از آن نشأت مي گيرد، لوح محفوظ است و علمي که بداء بدان تعلق مي گيرد « لوح محو و اثبات » است. (16)
بنا به گفته ي بسياري از مفسران، « لوح محفوظ (17) » و « کتاب مبين (18) » يکي هستند و مقصود از لوح محفوظ (ام الکتاب) و کتاب مبين، همان علم ازلي الهي است که مقدّرات در آن ثابت و غيرقابل تغيير است. بر خلاف لوح محو و اثبات، که سرنوشت و تقدير هر چيزي در آن ثبت شده است، لکن هيچ کدام از اين تقديرات ثابت نيست، بلکه همه ي آنها جنبه اقتضايي دارند.

جمع بين روايات با نگاهي به آموزه ي بداء

با توضيحي که ارائه شد مي توان گفت: در لوح محو و اثبات، به سال هفتاد، فرج آل محمد تقدير گشته و در آن ثبت شده بود، اما اين جنبه ي اقتضايي داشته و بدان لحاظ مانع و شروطش بوده است. معناي اين حرف آن است که اگر مانعي مانند شهادت امام حسين (عليه السّلام)، پديد نيايد آنچه تقدير گشته اتفاق مي افتد و آن گاه که مانع آن محقق شود، تقدير گذشته نيز محو مي گردد، اما بايد دقت کرد که اين تغييرات در لوح محو و اثبات است نه در لوح محفوظ، بنابراين؛ اولاً: کسي که بر اساس لوح محو و اثبات، اقتضاي فرج را مي بيند و از آن خبر مي دهد، به درستي خبر از تقدير الهي مي دهد و آن گاه که مانع از آن به وقوع مي پيوندد، محو تقدير سابق به ظهور مي رسد، و اين همان بدائي است که شيعه بدان معتقد است و از نظر عقلي نيز محذوري ندارد.
ثانياً: در لوح محفوظ همه ي حوادث و تغييرات ثبت است و در نهايت معلوم است که فرج آل محمد توسط حضرت مهدي امام دوازدهم (عجل الله تعالي فرج الشريف) خواهد بود و در آن مرحله، ديگر محوي در کار نيست. از اين رو مي توان گفت رواياتي که از معصومين درباره فرج امام دوازدهم صادر شده، (19) بر اساس خبر دادن از لوح محفوظ بوده است.
براي توضيح بيشتر مي توان به داستان مرگ اسماعيل فرزند امام صادق (عليها السّلام) اشاره کرد. گفته شده است که امام صادق (عليه السّلام) نخست اسماعيل را به امامت پس از خود تعيين کرده بود و چون او در زمان حياتش مرد، امام اين سخن را گفت
که « ما بدا لله في شيء کما بدا له في اسماعيل ابني » (20)؛ « خدا را هيچ بدائي حاصل نشد مانند بدايي که درباره ي فرزندم اسماعيل حاصل شد ».
درباره اين روايت نيز ما مي توانيم از دو جواب بهره ببريم؛ اولاً: اين روايت را شيخ صدوق به صورت مرسل نقل کرده و سپس روايت ديگري را آورده که در آن به جاي « اسماعيل ابني » « اسماعيل ابي » آمده که روايت را مربوط به جريان ذبح اسماعيل توسط ابراهيم مي کند. صدوق سپس در هر دو روايت ترديد مي کند. (21) علاوه بر اين که بعضي از محققان اين روايت را جعلي دانسته اند. (22)
ثانياً: اگر هم اين روايت صحيح باشد باز مشکلي را ايجاد نمي کند و بدان معنا نيست که خدا از پيش نمي دانست که اسماعيل خواهد مرد و امامت به حضرت موسي بن جعفر (عليه السّلام) خواهد رسيد، بلکه معناي آن اين است که اسماعيل از چنان قدر و منزلتي برخوردار بود که شايستگي امامت را داشت و اسماعيل و موسي بن جعفر (عليه السّلام) هر دو لايق امامت و رهبري بودند، ولي خداوند با مرگ اسماعيل آشکار کرد که امامت به موسي خواهد رسيد و اين از پيش در علم خدا بود و اين آشکار کردن که مسبوق به جهل سابق نيست همان بدايي است که شيعه بدان معتقد است.
نتيجه اين که، بين روايات بيان کننده ي تأخير فرج با رواياتي که از مشخص بودن نام دوازده امام (عليهم السّلام) گزارش مي کنند، تنافي وجود ندارد و بر فرض صحت آنها مي توان از طريق آموزه بداء بين آنها جمع کرد و معناي معقولي از آنها ارائه داد.





پي‌نوشت‌ها:

1. کليني، الکافي، ج 1، ص 368: عَليُّ بن محمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ عَن سَهلِ بنِ زيادٍ وَ مُحَمَّدُ بنُ يحيَي عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عِيسَي جَمِيعاً عَنِ الحسنِ بنِ الحسنِ بنِ مَحبُوبٍ عَن أبِي حَمزَهَ الثُّمَالِي قَالَ سَمِعتُ أبَا جَعفَرٍ ع يَقُولُ يا ثابِتُ إنَّ اللهَ تبارکَ و تعالي قد کانَ وَقَّتَ هذا الامرَ في السَّبعينَ فلما ان قُتِلَ الحسين صلوات الله عليه اشتَدَّ غَضَبُ اللهِ تعالي علي أهلِ الارضِ فَأخَّرَهُ الي أربِعينَ وَ مِائَهٍ فَحَدَّثنَاکُم فَأذَعتُمُ الحَديثَ فَکَشَفتُم قِنَاعَ السَّترِ وَ لَم يَجعَلِ اللهُ لَهُ بَعدَ ذَلِکَ وَقتاً عَندَنَا وَ يَمحُو الله ما يشاءُ وَ يُثبِتُ وَ عِندَهُ أمُّ الکِتابِ قَالَ أبَو حَمزَهَ فَحَدَثتُ بِذَلک أبا عبدالله ع فقال قد کان کذلکَ.
2. نعماني، محمد بن ابراهيم، الغيبه، ص 293.
3. شيخ طوسي، محمد بن حسن، الغيبه، ص 428.
4. راوندي در « خرائج » از ابي اسحاق سميعي روايت کرده و او از عمروبن حمق که يکي از چهار نفر صاحب اسرار اميرالمومنين (عليه السّلام) بود که گفت: داخل شدم بر علي (عليه السّلام) آن گاه که او را ضربت زده بودند در کوفه پس گفتم به آن جناب که بر تو باکي نيست جز اين نيست که اين خراشي است، فرمود: به جان خود قسم که من از شما مفارقت خواهم کرد، آن گاه فرمود تا سنه هفتاد بلا است و اين را سه مرتبه فرمود پس گفتم: آيا پس از بلا رخاء هست؟ پس مرا جواب نداد و بي هوش شد، تا آنکه مي گويد پس گفتم: يا اميرالمومنين (عليه السّلام) به درستي که تو فرمودي تا « سال » هفتاد، بلا است پس آيا بعد از بلا، رخاء است؟ پس فرمود: آري به درستي که بعد از بلا، رخاء است و خداوند محو مي کند آنچه را که مي خواهد و ثابت مي کند و در نزد او است ام الکتاب؛ راوندي، قطب، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 178.
5. سال 120 که در سؤال آمده، در هيچ روايتي يافت نشده است.
6. رعد، 38 و 39.
7. براي آگاهي از توجيه و احتمالات علامه مجلسي نسبت به اين روايات، نک: مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 52، ص 105؛ دواني، علي، مهدي موعود، ترجمه جلد سيزدهم بحارالأنوار، ص 864.
8. و روي الفضل عن محمد بن إسماعيل عن محمد بن سنان عن أبي يحيي التمتام السلمي عن عثمان النواء قال سمعت أبا عبدالله (عليه السّلام) يقول کانَ هَذَا الأمرُ فِيَّ فَأخَّرَهُ اللهُ وَ يَفعَلُ بَعدُ فِي ذُرِّيَّتي ما يشاءُ؛ شيخ طوسي، محمد بن حسن، الغيبه، ص 429.
9. فالوجه في هذه الأخبار أن نقول إن صحت أنه لا يمتنع أن يکون الله تعالي قد وقت هذا الأمر في الأوقات التي ذکرت فلما تجدد ما تجدد تغيرت المصلحه و اقتضت تأخيره إلي وقت آخر و کذلک فيما بعد و يکون الوقت الأول و کل وقت يجوز أن يوخر مشروطا بأن لا يتجدد ما يتقضي المصلحه تأخيره إلي أن يجيء الوقت الذي لا يغيره شيء فيکون محتوما. و علي هذا يتأول ما روي في تأخير الأعمار عن أوقاتها و الزياده فيها عند الدعاء و الصدقات و صله الأرحام و ما روي في تنقيص الأعمال عن أوقاتها إلي ما قبله عند فعل الظلم و قطع الرحم و غير ذلک و هو تعالي و إن کان عالما بالأمرين فلا يمتنع أن يکون أحدهما معلوما بشرط و الآخر بلا شرط و هذه الجمله لا خلاف فيها بين أهل العدل. و علي هذا يتأول أيضا ما روي من أخبارنا المتضمنه للفظ البداء و يبين أن معناها النسخ علي ما يريده جمعي أهل العدل فيما يجوز فيه النسخ أو تغير شروطها إن کان طريقها الخبر عن الکائنات لأن البداء في اللغه هو الظهور فلا يمتنع أن يظهر لنا من أفعال الله تعالي ما کنا نظن خلافه أو نعلم و لا نعلم شرطه؛ شيخ طوسي، الغيبه، ص 430 و 429.
10. « لِکُلِّ أجل کِتابٌ يمحو اللهُ ما يشاءُ و يُثبِت و عِندهُ أمُّ الکتابِ »؛ براي هر زمان و دوره اي کتاب (و قانون) است. خداوند هر چه را بخواهد محو يا اثبات مي کند و أم الکتاب تنها نزد او است؛ رعد، 38 و 39.
11. قرشي، سيد علي اکبر، قاموس قرآن، ج 1، ص 172.
12. « و بدا لهم من الله مالم يکونوا يحتسبون »؛ و از سوي خدا براي آنها اموري ظاهر مي شود که هرگز گمان نمي کردند؛ زمر، 47.
13. کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 1، ص 148.
14. نک: معرفت، محمد هادي، تفسير و مفسران، ج 1، ص 522.
15. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 4، ص 109-110، شماره 27؛ و همچنين نک: کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 1، ص 423، حديث 8.
16. موسوي همداني سيد محمد باقر، ترجمه الميزان في تفسير القرآن، ج 11، ص 584.
17. «... وعِندَنا کِتابٌ حفيظٌ. و نزد ما کتابي است که همه چيز در آن محفوظ است »؛ ق، 4 و همچنين: « في لوح محفوظ »؛ بروج، 22.
18. « در زمين و آسمان چيزي به سنگيني ذره از پروردگار تو پوشيده نيست، و هيچ موجودي کوچکتر و بزرگتر از آن نيست مگر اين که در کتابي مبين هست »؛ يونس، 61 و همچنين: «... کُلٌّ في کتابٍ مبينٍ »؛ هود، 6.
19. اين روايات يقيناً از نظر سند مورد پذيرش هستند. براي آگاهي از اين روايات، نک: شيخ صدوق، کمال الدين و تمام النعمه، باب 24 و 25. لازم است ذکر گردد که اين روايات علاوه بر کتب شيعه در برخي از منابع اهل سنت نيز آمده است؛ مانند: جويني حمويني، فرائد المسمطين، ج 2، ص 134.
20. شيخ صدوق، کمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 69.
21. شيخ صدوق، التوحيد، ص 336.
22. مامقاني، عبدالله، تنقيح المقال، ج 1، ص 133، پيش از مامقاني هم خواجه نصيرطوسي در پاسخ به تهمت نارواي فخر رازي به ائمه شيعه، اين روايت را ضعيف دانسته است. رجوع شود به: رازي، فخرالدين، محصل افکار المتقدمين و المتأخرين، ص 365 (پاورقي)

منبع مقاله :
ترخان، قاسم؛ (1388)، نگرشي عرفاني فلسفي و کلامي به: شخصيت و قيام امام حسين (ع)، قم: نشر چلچراغ، چاپ اول

بازدیدها: 471 مرتبه

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مسئول سایت
تاریخ : سه شنبه 11 فروردين 1394
قلب سلیم در جامعه مهدوی

از ویژگی های حماسه سازان عاشورا در راه سربازی حضرت سید الشهداء علیه السلام، پاکی و اثرپذیری قلب و دلشان است. در زمانی که ارزش ها و هنجارهای جامعه اسلامی در جهت عکس خود قرار گرفته و وارونه شده است تا جایی که امام حسین علیه السلام در ورود به کربلا به آن اشاره می فرماید:
« إنّ الدنیا قد تغیرت و تنکرت و ادبر معروفها»(۱)
جداً اوضاع زمان دگرگون گردیده، زشتی ها آشکار و نیکی ها از محیط ها رخت بربسته است.
و یا در نامه ای که به مردم بصره می نویسد وضع جامعه را این طور بازگو می کند:
« ان السنه قد امیت و البدعه قد احییت»(۲)
سنت پیامبر از میان رفته و جای آن را بدعت گرفته است.
باز هم در چنین شرایطی که اکثر مردم نسبت به حق بی گانه شده اند، اصحاب امام حسین علیه السلام کلام و راه حقیقت را به جان و دل می پذیرند و در کنار اباعبدالله الحسین علیه السلام قرار می گیرند.
امام در طول مسیر و در روز عاشورا با افراد بسیاری به طریق گوناگون سخن گفت و راه درست را نشان داد، اما در این میان هفتاد و دو تن لبیک گویان در مسیر خدا و اسلام حقیقی قرار گرفتند. چرا؟ چون دارای قلب سلیم و دلی پاک و اثرپذیر بودند.

پاک دلان با حسین علیه السلام می مانند

حضرت سیدالشهدا علیه السلام از مدینه که عزم خروج نمود، تا زمانی که در کربلا جای گرفت، عده ی زیادی اعلام آمادگی برای یاریش نمودند، اما در مواقع گوناگون و به بهانه های مختلف، دست کشیدند و رفتند. وقتی خبر شهادت مسلم بن عقیل به گوش امام حسین علیه السلام رسید، حضرت دستور داد، همه کسانی که با ایشان بودند، دور هم جمع شوند. امام بعد از آن که از شهادت مسلم و عهدشکنی کوفیان، مردم را مطلع نمود به همگی آنان فرمود:
« فمن احب منکم الانصراف فلینصرف، غیرِ حرج لیس علیه ذمام»(۳)
پس هرکس که می خواهد بازگردد باکی بر او نیست و ذمه و عهدی از ما بر گردنش نیست.
سیدالشهداء علیه السلام با این کار و گفتار، خواستند به کسانی که شاید به طمع دنیا و حکومت، قدرت و ثروت، به حمایت از امام برخاستند، بفهمانند راه ما، راه رسیدن به دنیا نیست، راه شهادت و رسیدن به خدا است.
لذا به محض این که سخن امام پایان یافت.
«فتفرق الناس عنه و اخذوا یمینا و شمالا»(۴)
مردم از کنار او پراکنده شده و به چپ و راست(‌هر یک به سویی)‌رفتند.
از این رو، کسانی که در کربلا به یاری امام زمانشان برخواستند، همگی از اول راه، همراهی نکرده بودند، بلکه عده ای از مدینه، گروهی در مکه، افرادی در طول مسیر و بعضی در کربلا و حتی روز عاشورا، وقتی که با امام و راه و هدف او آشنا شدند، همراه و یاورش شدند. چه عاملی سبب می شود که آنان یک لحظه به خود بیایند و راه درست را انتخاب کنند و به سعادتمندی در دنیا و آخرت دست یابند؟ سلامت و اثرپذیری قلب و دلشان است که سخنان امام و حوادثی را که به وقوع می پیوندد، بر آن ها اثر می گذارد و سبب تغییر و گرایش آنان به سوی حقیقت و خوبی ها می شود.

قلب سلیم سرمایه آخرت

یکی از مسایل مهمی که قرآن کریم و اهل بیت علیهم السلام به آن اهمیت فراوانی می دهند و سفارشات بسیاری راجع به آن می کنند، بحث سلامت قلب و پاکی دل است.
قرآن در سوره شعراء یکی از سرمایه های جاودان فردای قیامت، که برای انسان نفع و سود بسیاری دارد را قلب سلیم معرفی می نماید:
« یومَ لا ینفعُ مالٌ و لا بنون* إلا من اتی الله بقلبٍ سلیمٍ»(۵)
آن روزی که مال و فرزندان، هیچ به حال انسان سود نبخشد و تنها آن کس سود برد که با قلب و دل سالم به پیشگاه خدا آید. فردای محشر خداوند باری تعالی به قلب و دل انسان نگاه می کند و مورد ارزیابی قرار می دهد.
زیرا به فرموده ی امام ششم قلب و دل ما از دو حال خارج نیست یا ۱- جایگاه رقت و پاکی و اخلاص است.
و یا ۲- محل قساوت و سنگدلی است.
« موضع القسوه و الرقه فی القلب»(۶)
جایگاه قساوت و رقّت قلب در دل است.

قساوت قلب سبب شقاوت

گروهی در کربلا به دلیل بیمار بودن قلب و دل، دچار قساوت و سنگدلی شده اند و هیچ چیز بر آنان تأثیرگذار نیست. کسانی که حتی به طفل شیرخواره و لبان خشکیده اش رحم نمی کنند و حتی این مظلومیت بر قلوبشان کوچک ترین اثری نمی گذارد، افرادی که به زنان و کودکان بی سرپرست رحم نمی کنند و آنان را مورد غارت و اهانت، اذیت و آزار با تازیانه و سیلی و... قرار می دهند. سنگدلانی که هرچه سیدالشهداء علیه السلام سخن گفت با جسارت و تمسخر پاسخ دادند. اما در طرف دیگر کسانی هم هستند، که به دلیل دارا بودن دلی پاک و قلبی تأثیرپذیر، در برابر حق به کوچک ترین فرصت و جرقه ای تغییر می کنند و پای در صراط مستقیم می گذارند.

سعادتمندی دستاورد قلب اثرپذیر

حربن یزید ریاحی پس از آن که به سوی سیدالشهداء علیه السلام آمد و توبه نمود. از امام اجازه گرفت و به میان دو لشکر آمده و رو به سپاهیان کوفه فریاد زد: ای مردم کوفه، مادر به عزایتان بنشیند و گریه کند!
« ادعوتم هذا العبد الصالح حتی اذا أتاکم اسلمتموه و زعمتم انکم قاتلوا انفسکم دونه»
آیا این بنده ی صالح و شایسته ی خدا را به سوی خود دعوت نمودید و حال که به سوی شما آمد، شما که می گفتید در یاری او با دشمنانش خواهید جنگید، دست از یاریش برداشتید؟
کوفیان به خودتان بیایید، چه می کنید؟ آب فراتی را که یهود و نصاری و مجوس می آشامند و حیوانات صحرا حق استفاده از آن را دارند، به روی پسر فاطمه علیها السلام و خاندان او بسته اید تا جایی که
« قد صرعهم العطش»
تشنگی آنان را به حال بیهوشی انداخته است.(۷)
سخنان حر که تمام شد، یکی از لشکریان کوفه به نام یزید بن زیاد بن مهاصر تحت تأثیر قرار گرفت و با خود گفت: یزید، حر، حرف درستی می زند.
ما نامه نوشتیم و او را دعوت کردیم، این رسم مهمان نوازی نیست که حال با او چنین کنیم، نگاه کن، تا چند لحظه ی پیش حر در کنارت جزو لشکر کوفه بود، اما حالا در سوی دیگر و در رکاب نوه پیامبر است.
سخنان حر قلب و دل یزید بن زیاد را منقلب ساخت، تصمیم خود را گرفت، رکاب به اسب زد و خود را به خیام سیدالشهداء علیه السلام رساند، عرض کرد: یا اباعبدالله دیر آمدم اما آمدم، قبولم می کنی؟
امام حسین علیه السلام از او استقبال کرد و زمانی که به میدان آمد این رجز را می خواند

 

« یا ربِ إنی للحسین ناصر
و لابن سعد تارِک مهاجر»(۸)

خدایا من یاور حسینم
و از ابن سعد دوری گزیده ام

 

پاک دلان در زیر سایه رحمت الهی

یاران سیدالشهداء علیه السلام دارای چنین قلب و دلی بودند، اینان همان کسانی هستند، که وقتی حضرت موسی بن عمران علیه السلام از پروردگار خود سؤال کرد: خدایا چه کسانی فردای قیامت که سایه ای، جز سایه ی لطف و رحمت تو نیست، در زیر سایه ی عرش تو قرار می گیرند؟
« فأوحی الله إلیه: الطاهره قلوبهم»
آنانی که قلب و دلی پاک دارند(۹).
کسانی که در سایه ی امام زمان خویش قرار گرفتند و این موقعیت را با هیچ چیز دیگری عوض نکردند آنان حیات جاویدان و شهادت در راه خدا و رکاب امام زمان، هدایت شدن و پیمودن راه حق را با زندگی فانی دنیا و قدرت و ثروت پایان پذیر و گمراهی و تاریکی عوض نکردند بلکه به واسطه دل پاک و صاف خود در هدف و مقصد خویش استوار ماندند.
امیرالمؤمنین علیه السلام در توصیف اینگونه افراد می فرماید:
« فطوبی لذی قلب سلیمٍ اطاع من یهدیه و تجنب من یردیه و أصاب سبیل السلامه ببصر من بصره و طاعه هاد امره و بادر الهدی قبل ان تغلق ابوابه و تقطع اسبابه و استفتح التوبه و اماط الحوبه فقد اُقیم علی الطریقِ و هدی نهج السبیل»(۱۰)
خوشا به حال کسی که قلبی سالم دارد، خدای هدایتگر را اطاعت می کند، از شیطان گمراه کننده دوری می گزیند.
با راهنمایی مردان الهی، با آگاهی،‌ به راه سلامت رسیده و به اطاعت هدایتگرش بپردازد و به راه رستگاری پیش از آن که درها بسته شود و وسایلش قطع گردد، بشتابد، در توبه را بگشاید و گناهان را از بین برد، پس چنین فردی به راه راست ایستاده و به راه حق هدایت شده است.

سیاه چهره اما سپید دل

جون غلام سیاه چهره ای بود که به همراه امام به کربلا آمده بود، روز عاشورا وقتی دید اصحاب حضرت یک به یک به میدان می روند و در راه خدا جان خویش را نثار می کنند. محضر امام رسید و اذن جنگ خواست، اباعبدالله از مرحمت و لطف فرمود: جون تو آزادی، برو خودت را نجات بده.
مگر می شود انسان چنین سعادتی را به ذلت ننگ آوری بفروشد. جون خودش را روی قدم های سیدالشهداء علیه السلام انداخت و عرض کرد: آقا من در آسایش و رفاه ریزه خوار سفره ی کرم تو بوده ام، حالا که روز وفاداری است، حالا که روز امتحان و سربلندی است در میان این همه دشمن، تو را رها کنم و بروم؟ کجا بروم؟ به دنبال چه بروم؟
به میدان آمد و جنگ نمایانی کرد، وقتی روی زمین افتاد و به خون می غلتید می گفت: جون توقع نداشته باش که حسین علیه السلام سر تو را به دامن بگیرد تو غلامی سیاه روی و بدبو هستی، تو کجا، حبیب و بریر و زهیر کجا، اما ناگهان اباعبدالله علیه السلام سرش را به دامن گرفت و صورت بر روی سیاه جون گذاشت و فرمود:
« اللهم بیض وجهه و طیب ریحه و احشره مع الابرار و عرف بینه و بین محمد و آل محمد»
خدایا رویش را سفید و بدنش را خوشبو گردان و با ابرار و نیکان محشورش گردان و میان او و محمد و آل محمد آشنایی بیشتر قرار بده(۱۱).

ملاک برای خدا دل ماست

لذا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:
« إن اللهَ‌ تبارک و تعالی لا ینظر إلی صورکم و لا إلی اموالکم و لکن ینظر إلی قلوبکم و اعمالکم»(۱۲)
خداوند تبارک و تعالی به چهره ها و دارایی های شما نمی نگرد بلکه به دل ها و کارهای شما می نگرد.
پروردگار ما به قیافه و زشتی و زیبایی صورتمان و یا به قدرت و ثروت و مقام و شغلمان نگاه نمی کند و این چیزهایی که برای ما در دنیا ملاک و میزان شده اند، در آخرت به حساب نمی آیند. شما وقتی مشرف می شوید به خانه خدا در مکه دقت کنید، هیچ کسی حق ندارد موقع ورود به مکه با لباس خود وارد شود بلکه هرکس که می خواهد وارد مکه شود باید تمام لباس و رنگ و لعاب ها را کنار بگذارد و از تمام دارایی اش به دو تا حوله و یا ملحفه ی سفید اکتفا کند، همه یک شکل، یک رنگ به خانه خدا می روند. نه منِ روحانی با عبا و قبایم می توانم مُحرم شوم نه آن فرمانده و سردار نظامی با لباس و یونیفرم نظامی اش، نه یک فرد ثروتمند با لباس چند صد هزار تومانی می تواند وارد شود و نه آن شخص فقیری که لباس مندرسی دارد، بلکه همه با هر عنوان و مقام و وضعیت مالی که هستیم، به یک شکل ظاهری در خانه خدا قرار می گیریم، تا بدانیم هر چه هستیم برای خودمان هستیم و در برابر خداوند فقط و فقط بنده هستیم که ملاک برتری پیش او قلب و دل ما و اعمال و رفتارمان است.
کربلا صحنه ی قساوت قلب و پاکی و اثرپذیری دل است. فرصت های برابری،‌ برای همگان در واقعه کربلا و نهضت عاشورا پیش آمده، اما عده ای به خاطر عدم خشوع و وجود قساوت در دل، از راه حق باز ماندند و گروهی به دلیل دارا بودن قلب سلیم و دلی پاک، به بالاترین مراتب و درجات راه پیدا کردند.

راه دستیابی به قلب سلیم چیست؟

حال باید به این موضوع توجه کرد که چگونه می شود این خصلت را بدست آورد؟ ما چگونه می توانیم قلبی سلیم و دلی پاک داشته باشیم، تا جزو کسانی باشیم که به ندای یوسف زهرا حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف لبیک می گویند و در راه او ایستادگی می کنند؟

۱- پرهیز از دنیا دوستی

امام صادق علیه السلام می فرماید:
« القلب السلیم الذی یسلم من حب الدنیا»(۱۳)
قلب سالم، قلبی است که از دنیا دوستی سالم باشد.
یکی از عواملی که سبب پیدا کردن قلب سالم و دل اثرپذیر می شود، پرهیز از عشق و علاقه به دنیا است. اکثر مردم با سخنان گوناگونی که از ائمه اطهار علیهم السلام شنیده اند، گمان می کنند که این اسلام و اهل بیت علیهم السلام با دنیا و هرگونه بهره بردن از آن مخالف هستند.

آیا اسلام با دنیاداری مخالف است؟

این سؤال در ذهن بسیاری از ما پیش می آید که اگر دنیا بد و ناپسند بود، پس چرا خداوند آن را خلق نمود و ما را در آن قرار داد که زندگی کنیم؟ در حالی که باید بدانیم دین مبین اسلام با دنیا و زندگی در آن هیچ گاه مخالف نیست، و اساساً اگر دنیا بد بود، خداوند آن را خلق نمی نمود.
ائمه اطهار علیهم السلام نیز با کسانی که دست از دنیا و نعمات موجود در آن کشیده اند به شدت برخورد می کردند.
به امیرالمؤمنین خبر دادند شخصی به نام عاصم بن زیاد ترک دنیا کرده، لباس های زبر و خشن می پوشد و از غذا به نان خشکی اکتفا کرده است. حضرت علی علیه السلام فرمودند: او را نزد من بیاورید.
عاصم وقتی به محضر امام مشرف شد، حضرت با ناراحتی فرمودند:
« اما استحییت من أهلک؟ أ ما رحمت ولدک؟ أ تری الله احل لک الطیبات و هو یکره اخذک منها؟ أو لیس الله یقول:« و الارض وضعها للانام* فیها فاکههٌ و النخلُ ذاتُ الاکمام»(۱۴)
« فبالله لابتذال نعم الله بالفعال أحب إلیه من ابتذالها بالمقال و قد قال اللهَ عزوجل« و اما بنعمهِ ربّک فحدّث»(۱۵)
از همسرت خجالت نکشیدی؟ به فرزندانت رحم نکردی؟ آیا خیال می کنی که خداوند، چیزهای حلال و پاکیزه را بر تو روا داشته، با این حال، دوست ندارد که از آن ها استفاده کنی؟ مگر نه این که خداوند می فرماید:
( و زمینی را برای زندگی قرار داد که در آن میوه های گوناگون و نخل و خرمای با پوشش است)
پس به خداوند سوگند که بهره برداری عملی از نعمت های خداوند، نزد او محبوب تر از بیان آن ها در گفتار است. خداوند فرموده است:( و نعمت پروردگارت را بازگو کن)(۱۶).
ترک دنیا و روی گرداندن از زندگی و مواهب الهی که در آن وجود دارد به حدی ناپسند است که امام هفتم در بیانی می فرماید:
«لیس منا من ترک دنیاه لدینه»(۱۷)
از ما نیست کسی که دنیایش را به خاطر دینش رها کند.
در همین دنیا یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر خدا آمده اند و زندگی نموده اند، سلیمان بن داود حکومت می کند، یوسف صدیق عزیز مصر می شود، رسول خدا تشکیل خانواده می دهد، غذا می خورد، می خوابد، عبادت می کند، تجارت می کند. پس چرا این قدر از دنیا و علاقه ی به آن بدگویی می شود؟ چرا ما مکرر در مکرر از بی رغبتی علی علیه السلام در نهج البلاغه می خوانیم؟

معیار اسلام برای بهره وری از دنیا

دین اسلام و پیشوایان آن تمام سخن شان خلاصه در این مطلب است که تا حدی به دنیا و مسائل پیرامون آن بپردازیم که در چارچوب اطاعت خدا باشد. دنیا را تا جایی آباد کنیم که آخرتمان را ویران نسازد. از دنیا و مواهب آن بهره ببریم اما نه از راه گناه، نه از راه ظلم به مردم، نه از راه حرام.
از نظر اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام دنیایی بد و ناپسند است که ایمان و اعتقاد بنده را تحت الشعاع قرار دهد، تا جایی که عشق و علاقه به دنیا و رسیدن به آن سبب از بین رفتن اعتقادات یک فرد و نافرمانی و دشمنی با خدا شود.
اگر من بخواهم وضع مالی ام خوب شود حتی به این قیمت که مال حرام در زندگیم وارد شود، برای بدست آوردن چند هزار تومان سود بیشتر نمازم قضا شود، برای رسیدن به مسائل گوناگون دنیوی حاضر باشم، آینده ی جاویدان خود در آخرت را خراب کنم، در تمام عمرم هدفی جز دنیا نباشد، این گونه دنیادوستی و پرداختن به آن مورد نکوهش قرار نگرفته است.
عمر سعد برای رسیدن به حکومت دنیایی، برای نشستن بر کرسی حکمرانی ری، حاضر شد مقابل امام حسین علیه السلام بایستد و به فجیع ترین وضع او و یارانش را به شهادت برساند و بعد هم برای آن که کار خود را تکمیل کند در کربلا فریاد بزند:
« من یتندب للحسین علیه السلام فیواطی الخیل ظهره»(۱۸)؟
کیست که داوطلب شود و بر بدن حسین اسب بتازاند.
به همین دلیل است که رسول گرامی اسلام راجع به دنیادوستی می فرماید:
« اکبر الکبائر حب الدنیا»(۱۹)
بزرگترین گناه کبیره، دنیادوستی است.
چرا دنیادوستی این چنین است چون حضرت می فرماید:
« حب الدنیا اصل کل معصیه و اول کل ذنب»(۲۰)
دنیادوستی ریشه هر معصیت و آغاز هر گناهی است.

مرز دین و دنیا در زندگی

چه بسا افراد بی شماری که برای زندگی فانی دنیا و قدرت و ثروت زوال پذیر آن دست به گناهان و جنایات بسیاری زدند که نمونه ی مشخص آن واقعه خونین کربلاست.
این در حالی است که پیشوایان ما، زندگی دنیای توأم با آخرت را به پیروان خویش توصیه می کنند، این که هم انسان به امور دنیای خود رسیدگی کند و در عرصه های گوناگون آن تلاش نماید و هم آن که با یاد خدا، برای زندگی جاوید آخرت قدمی بردارد و کاری انجام دهد.
لذا امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید:
« إن جعلت دینک تبعاً لدیناک أهلکت دینک و دنیاک و کنت فی الاخره من الخاسرین إن جعلت دنیاک تبعاً لدینک اُحرزت دینک و دنیاک و کنت فی الاخره من الفائزین»(۲۱)
اگر دینت را تابع دنیا کنی، دین و دنیایت هر دو را از بین برده ای و در آخرت از زیانکاران خواهی بود، اما اگر دنیای خود را تابع دینت کنی، دین و دنیایت هر دو را به دست آورده ای و در آخرت از رستگاران خواهی بود.

۲- خیرخواهی نسبت به دیگران

حضرت علی علیه السلام می فرماید:
« لا یسلم لک قلبک حتی تحب للمؤمنین ما تحب لنفسک»(۲۲)
دلت برای تو سالم نخواهد شد، مگر زمانی که برای مؤمنان همان پسندی که برای خود می پسندی.
کسی که دارای قلب سلیم است، فقط به فکر خود و منافعش نیست. بلکه هر چه خوب است برای من، دیگران هم به من مربوط نیستند. یا در حالتی دیگر، انسان از دیگران خوبی و نیکی طلب کند اما هر طوری که دلش خواست با برادر و خواهر مسلمان خود رفتار کند. انسانی که می خواهد فردای قیامت قلب سلیم و مورد عنایت خدا را دارا باشد از این گونه صفات دوری می کند. بلکه طوری با دیگران رفتار می کند که متوقع است و دوست دارد، دیگران با او برخورد کنند. اگر بشنود که در مجلسی غیبت و بدگویی اش را کرده اند، ناراحت می شود؟ پس بداند که دیگران نیز از این کار بیزارند. اگر بفهمد جنسی را خریده، از وزن واقعی اش کمتر است یا گران تر است، ناراحت می شود؟ پس بداند دیگران هم از کم فروشی و گران فروشی بدشان می آید. اگر متوجه شود، چشمی به دنبال نوامیسش هست، به غیرتش برمی خورد؟ پس یقین داشته باشد که دیگران نیز به حفظ حرمت نوامیس خود اهمیت می دهند.
نقطه مقابل اگر خیر و خوبی وجود دارد، سعی کند دیگران را نیز در آن سهیم کند. اگر یک فرصت و موقعیت مناسبی پیش آمده، و می تواند دیگران را نیز با خود همراه کند، آن فرصت را دریغ ننماید.

خیرخواهی یاران امام حسین علیه السلام

حبیب بن مظاهر وقتی از حضور سیدالشهداء علیه السلام در کربلا باخبر شد، عزم سفر به سوی امام نمود، اما حال که این راه سعادت برایش گسترده شده است، آن را منحصر به خود نکرد.
یکی از روزها وارد بازار کوفه شد، دید دوست قدیمی اش مسلم بن عوسجه جلوی مغازه ی عطاری ایستاده است سلام و احوالپرسی کردند و حبیب پرسید: مسلم این جا چه می کنی؟ گفت: حبیب مقداری محاسنم سفید شده، آمده ام تا حنا بخرم و خضاب کنم. حبیب بن مظاهر نگاهی به مسلم بن عوسجه انداخت و گفت: دوست عزیزم، می خواهی خضابی به تو معرفی کنم که باعث سعادتمندی دنیا و آخرتت شود. مسلم با تعجب پرسید: چه خضابی؟ حبیب گفت: بیا برویم کربلا و پسر فاطمه زهرا علیها السلام یاری کنیم تا در رکابش محاسنمان به خون سرمان خضاب شود و موجب آبرویمان در دنیا و آخرت گردد.(۲۳)

۳- اخلاص در کارها

امام صادق علیه السلام می فرماید:
« القلب السلیم الذی یلقی ربه و لیس فیه احد سواه و کل قلب فیه شرک او شک فهو ساقط»(۲۴)
دل سالم دلی است که پروردگارش را در حالی دیدار کند که احدی جز او در خود نداشته باشد و هر دلی که در آن شرک یا شک باشد منحط است.
افرادی دل اثرپذیر و قلبی سالم دارند که وجودشان مملو از یاد خدا باشد، این که تمام اعمال و رفتارشان برای خداوند و به یاد او صورت پذیرد، کسانی که در تمام کارها و رفتارهای خود هدف و نیتی جز خدا نداشته باشند، نه این که من در کارها و اعمالی که انجام می دهم در کنار خداوند، فلان شخص را هم شریک قرار دهم و بگویم: من این کار را به خاطر خدا و برای فلانی انجام دادم.

ریاء آفت اخلاص

انسانی که قلب سلیم دارد اهل ریا و شریک گرفتن برای خدا نیست. یک کسی مشغول نماز هست« خالصاً لوجه الله» فقط برای خدا می خواند در رکعت دوم، رفیق یا همسایه اش یا مسئول فلان اداره و ارگانی که کاری به آن دارد از در وارد بشود و او هم با خودش بگوید: یک نمازی بخوانم که فلانی خوشش بیاید و لذت ببرد و بگوید به به چه نمازی یعنی یک رکعت برای خدا، یک رکعت برای دیگران در این نماز دیگران را هم با خدا شریک قرار داد.
خداوند می فرماید: من بی نیازترین شریکم، هر کس کاری انجام دهد و کسی را با من در آن شریک نماید« فأنا منه بری» من از آن کار بیزارم، آن کار برای کسی باشد که شریک من قرار داده است(۲۵).
لذا رسول اکرم می فرماید: در روز قیامت ریاکار را این گونه مورد خطاب قرار می دهند:
« یا فاجر! یا غادر! یا مرائی ضل عملک و بطل اجرک اذهب فخذ اجرک ممن کنت تعمل له»(۲۶)
ای نابکار! ای فریبکار! ای ریاکار عملت ضایع شد و پاداشت از بین رفت برو و مزد خود را از همان کس که به خاطر او کار می کردی بگیر.
یکی از آفاتی که به ریشه ی ایمان و اعتقاد هر انسانی ممکن است ضربه بزند و آن را از بین ببرد شرک خفی یا همان ریا است. این که انسان اعمال و عبادات خود را به نحو احسن انجام دهد، اما نه برای خدا بلکه برای تعریف و تمجید دیگران. برای مجلس سید الشهداء علیه السلام خرج می کند، کار انجام می دهد اما توقع دارد دیگران از او تشکر کنند یا اعلام کنند و همه بدانند که فلانی امشب این کار را انجام داده است، در حالی که نمی داند باید خداوند و امام حسین علیه السلام به او عنایت کنند و پاداش دهند نه مردم.
به همین دلیل یکی از نگرانی های پیامبر راجع به آینده ی امت اسلام، مبتلا گردیدن به ریاکاری و عواقب آن است.
قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم:
« إن اخوف ما أخاف علیکم الشرک الاصغر»
«قالوا و ما الشرک الاصغر یا رسول الله»؟
« قال: الریاء»(۲۷)
بیشترین نگرانی من برای شما از شرک کوچک است
عرض کردند: ‌یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم شرک کوچک چیست؟
فرمود: ریا.

خلوص عامل استواری اصحاب اباعبدالله علیه السلام

یاران سیدالشهدا علیه السلام اگر یکی از خصوصیات خوبشان قلب سلیم و دلی اثرپذیر است، چون دلشان یک لحظه از یاد خدا خالی نیست و هدفی جز کسب رضایت الهی ندارند. بنابراین ذره ای به دنبال تعریف و به به گفتن دیگران نیستند و تمام ذهن شان بر انجام وظیفه خالصانه و کسب خشنودی معبود معطوف است.
همه در کربلا آنان را مورد طعن و اهانت قرار می دادند. لشکر کوفه خود را برحق،‌ و آنان را بر محور باطل می دانستند اما این حرف ها و برخوردها خللی در اعتقاد راستین آنان ایجاد نمی کرد. اگر کسانی اثرپذیری قلب و دل خود را از دست داده اند و به انحطاط کشیده شده اند در مقابل افرادی وجود دارند که با آن که در مسیر قرار ندارند اما به واسطه ی قلب و دل زنده و تأثیرپذیر خویش به راه سعادت نائل می گردند.

پی‌نوشت‌ها:

۱.تحف العقول، ص ۱۷۴. مقتل خوارزمی، ج۱، ص ۲۳۷، مثیرالاحزان، ص ۲۲، لهوف ص ۶۹.
۲. بحارالانوار، ج۴۴، ص ۳۳۹، لهوف، ص ۵۸.
۳. ارشاد مفید، ج۲، ص ۱۰۹، تاریخ طبری، ج۷، ص ۲۴۹.
۴.لهوف، ص ۱۰۲، ارشاد مفید، ج۲، ص ۱۰۹، تاریخ طبری،‌ ج۷، ص ۲۴۹.
۵. سوره شعراء، آیه ۸۸-۸۹.
۶. تحف العقول، ص ۳۷۱.
۷.ارشاد، ج۲، ص ۱۴۹، مقتل ابی مخنف، ص ۲۳۶.
۸.انساب الاشراف، ج۳، ص ۴۰۵، تاریخ طبری، ج۵، ص ۴۴۵، ابصارالعین، ص ۱۷۲، ارشاد مفید، ج۲، ص ۱۴۹، مقتل ابی مخنف، ص ۲۳۶.
۹. المحاسن، ج۱، ص ۴۵۷.
۱۰. نهج البلاغه، خطبه ۲۱۴.
۱۱.لهوف، ص ۱۴۸، ابصارالعین، ص ۱۰۵، مثیرالاحزان، ص ۶۳.
۱۲. امالی طوسی، ص ۵۳۶.
۱۳.نورالثقلین، ج۴، ص ۵۸.
۱۴. سوره الرحمن،‌ آیه ۱۰ و ۱۱.
۱۵.سوره الضحی، آیه ۱۱.
۱۶. کافی، ج۱، ص ۴۱۰، بحارالانوار، ج۴۱، ص ۱۲۳، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص ۳۵.
۱۷.بحارالانوار، ج۷۸، ص ۳۲۱.
۱۸.ارشاد مفید، ج۲، ص ۱۶۹، لهوف، ص ۱۸۰.
۱۹. کنزالعمال، ۶۰۷۴.
۲۰. تنبیه الخواطر، ج۲، ص ۱۲۲.
۲۱. غررالحکم، ۳۷۵۰.
۲۲.بحارالانوار، ج۷۸، ص ۸.
۲۳. فرسان الهیجاء،‌ج۲، ص ۱۱۹، وقایع الایام، ص ۳۶۲.
۲۴.کافی، ج۲، ص ۱۶.
۲۵. عده الداعی، ص ۲۰۳.
۲۶. منیه المرید، ص ۳۱۸.
۲۷. عده الداعی، ص ۲۱۴.

 

منبع: صادقی واعظ، علیرضا؛ (۱۳۸۹)، نهضت حسینی، جامعه مهدوی(۱۰ سخنرانی پژوهشی)، قم: انتشارات کتاب سعدی، چاپ اول پائیز ۱۳۸۹.



:: برچسب‌ها: منتظران , ویان ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مسئول سایت
تاریخ : سه شنبه 11 فروردين 1394

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد